ما هفت دانشجوی سرتق زباننفهم بی پول بودیم و آنها آدمهایی که سرشان توی حساب بود. راننده گفت دنده را چاق نمیکند و یا بدون ما حرکت میکند. «هرکاری دلت میخواد بکن.» این را گفتیم و مثل آینهی دق ایستادیم جلوی درِ شاگرد.
ما هفت دانشجوی سرتق زباننفهم بی پول بودیم و آنها آدمهایی که سرشان توی حساب بود. راننده گفت دنده را چاق نمیکند و یا بدون ما حرکت میکند. «هرکاری دلت میخواد بکن.» این را گفتیم و مثل آینهی دق ایستادیم جلوی درِ شاگرد.