ایجاد مدارس مجانیِ قانون اساسیِ معارف فقط برای اطفال فقرا است که قادر به تادیهی شهریه نباشند، بدبختانه اسما برای فقرا و رسما به اغنیا تعلق گرفته و بهطوری که قسمت اعظم شاگردان این مدارس، اشخاص متمول هستند.
وقتي فردا دوباره راس ساعت يازده شب همان صدا را با همان شدت از بالاي سرم شنيدم، چراغ را روشن كردم. لباس نظاميام را پوشيدم و آمدم بيرون.
اتوبوس آقای تاج، اگر برای بزرگترهایمان سرویس مدرسه بود، برای ما بچهها حکم یک شهربازیِ اختصاصیِ سیار را داشت که بلیتش را فقط ما چند نفر داشتیم و روزی دو بار گذرمان به آن میافتاد.
بهخاطر دوستان خیلی قدیمی احساساتی میشوم، فقط برای دوستانِ مدرسه، همان دو سه چندنفری که در سالهای دبستان و راهنمایی و آغاز دبیرستان با آنها دوست شدم. شاید کار ویژهای برایشان نکنم و اگر پول دستی بخواهند، بهشان ندهم. اما «نه»گفتنم به آنها راحت نیست.
لحظهی بعد خانم اِیمز به مردهایی که بیرون مدرسه بودند ملحق شد. در کمال وحشت دیدم خانم اِیمز دارد لبخند میزند. تا حالا لبخندش را ندیده بودم و حتی فکرش هم به ذهنم خطور نکرده بود که چنین کاری ازش سر بزند.
پشتِ او این سوی است و من میگویم «کاشکی مرا بدیدی، بگریختی!» آن کودکان همه بیگانهاند، نمیدانند که احوالِ او با من چیست تا او را بگویند که «بگریز!»
ویزا نود روزه بود. به قدر یک تابستان دیدار با خانواده بعد از دوازدهسال. به قدر اینکه به چشم ببینم گذر اینهمهسال با چهرهی آدمها چه کرده و یا پی ببرم به بیرحمی و اغراق عکسها.
رفتم سر یخچال برایش تخممرغ توی کره روی تاوه شکستم، نان را هم تکهتکه کردم و توی کره و نیمرو انداختم و به آقای نوه گفتم بیا بنشین تا برایت تعریف کنم روز اولِ مدرسهی ما چطور بود تا او بهخاطر بسپرد.
معلم ریاضی باردار است. خبر را شاگردی میآورد که رفته گچ بیاورد تا معلم ادبیات داد بزند «نیم ساعته رفتی دفتر برای یک گچ»، خبر تا آخر کلاس رفته. زنگ تفریح نشده، رسیده به کلاسهای دیگر و تا بعد از ظهر، کارگرِ سوپر سرکوچه هم میداند دخترها اواسط بهمن بیمعلم میشوند. در مهرماه، این پیشگویی تاریخی و سرنوشتساز که امسال چه ماهی بیمعلم میمانیم، سرگرمی مهم مدارس دخترانه است و دختران دبیرستانی معمولا از متخصص زنان و زایمان حدسشان دقیقتر ازکار درمیآید.