|

«هفت‌و‌ربع كم» يعني چه ساعتي؟ كِي بايد از خواب بيدار شوم؟ كِي بايد حاضر شوم و چه ساعتي بايد پشت در خانه منتظر آمدن سرويس بايستم؟ آن شب به همه اين‌ها فكر كردم. فكر كردم و هر چه بيشتر در اين افكار فرورفتم، كمتر چيزي دستگيرم شد.
 
 
روز اول مهر بود. شايد حدود بيست‌و‌چند سال پيش. راننده سرويس‌مان مرد ميانسالي بود با ابروهاي در‌هم‌كشيده و سبيلي پرپشت و كلفت كه او را در نظر من به آدم ترسناك و بداخلاقي تبديل مي‌كرد. شايد براي همين بود كه هيچ وقت جرات نكردم از او بپرسم «هفت‌و‌ربع كم» يعني چه ساعتي؟

روز اول مدرسه‌ها بود. بعد‌از‌ظهر سرويس‌ها مشخص مي‌شد و بچه‌ها گروه‌گروه مي‌رفتند تا سوار ماشيني شوند كه قرار بود آن‌ها را به خانه‌شان برساند. سرويس من هم ميني‌بوس سبز رنگي بود كه سر كوچه ايستاده و داشت بچه‌ها را سوار مي‌كرد. ميني‌بوس خيلي درب و داغون بود و چراغ‌هاي شكسته‌اش حسابي تو ذوق آدم مي‌زد. راننده‌اش هم كه ترسناك بود و كسي جرات نمي‌كرد در حضورش كلمه‌اي حرف بزند. اما كاري نمي‌شد كرد؛ بايد سوار مي‌شدم. رفتم و جايي نشستم كه حداقل راننده من را نبيند و چشم‌مان به هم نيفتد. از همان روز اول از او ترسيده بودم و با خودم فكر مي‌كردم تا آخر سال چه روزهاي سختي در پيش دارم!

وقتي سر كوچه‌مان رسيدم، راننده از تو آينه نگاه‌ام كرد و با همان چهره بداخلاق -البته از نظر من كه آن زمان دانش‌آموز كوچكي بودم- گفت:«فردا صبح ساعت هفت‌و‌ربع كم سر كوچه باش. بيخود نري تو خيابون، همينجا منتظر باش تا بيام!»

من هم براي اينكه او را عصباني نكنم، بدون هيچ سوالي پياده شدم و به خانه رفتم. اما به خانه كه رسيدم تازه فهميدم چه اشتباهي كرده‌ام؛ من كه نمي‌دانستم ساعت هفت‌و‌ربع كم يعني چي!

فكر كردم اگر به مادرم بگويم، حتما خنده‌اش مي‌گيرد. اصلا شايد من اشتباه شنيده بودم. آخر مگر ساعت هم كم و زياد دارد؟! پس سكوت كردم و هيچ چيزي نگفتم.

روي يك تكه كاغذ، ساعتي خيالي كشيدم و سعي كردم هفت‌و‌ربع كم را روي آن پيدا كنم. موارد مختلفي به ذهنم رسيد:
• شايد منظور راننده اين بوده كه هفت‌و‌ربع، كم است؛ يعني بايد ساعتي بيشتر از هفت‌و‌ربع مي‌رفتم سركوچه. پس هفت‌و‌بيست دقيقه ممكن است خوب باشد يا شايد هم هفت‌و‌نيم!
• شايد هم راننده می‌خواست بگويد ساعتي كمتر از هفت‌و‌ربع؛ يعني هفت‌و‌ده دقيقه يا شايد هم هفت!
• يك ربع كم‌تر از هفت‌و‌ربع هم مي‌توانست باشد؛ يعني ساعت هفت!
• يكي از احتمالات هم اين بود كه يك ربع كمتر از هفت؛ يعني ساعت شش‌ و‌ چهل‌و‌پنج دقيقه!

درباره همه اين‌ها فكر كردم ولي به نتيجه‌اي نرسيدم. بالاخره بايد يك ساعتي را اعلام مي‌كردم تا مادرم بيدار شود و من را راهي مدرسه كند. به همه اين احتمالات فكر كردم و بهترين را -البته از نظر خودم- انتخاب كردم. ساعت شش و چهل‌و‌پنج دقيقه، بهترين بود؛ حداقل از سرويس جا نمي‌ماندم.

فرداي آن روز به موقع حاضر شدم و از سرويس هم جا نماندم ولي تا صبح كابوس ديدم و آن شب طولاني را دقيقه به دقيقه شمردم.

این‌جا هستید: داستان » یک تجربه » هفت‌وربع کم!
« مطلب قبلی:
مطلب بعدی: »

۶ دیدگاه در پاسخ به «هفت‌وربع کم!»

  1. Ati -

    قشنگترین داستان کوتاه تو این سری داستان‌ها بود،ساده و روان و جذاب،با طنزی کودکانه و زیبا و قابل لمس.

  2. محمود کشوری ( یک معلم باز نشسته) -

    خیلی زیبا نوشتید به نظر من زیبا تر بود اگر» هیچ وقت » را از از سطر دوم برمی داشتید.
    و جمله ی «روی یک تکه کاغذ، ساعتی خیالی کشیدم» را به جمله ی : در ذهنم، ساعتی خیالی کشیدم، تغییر می دادید.
    در ضمن در سطر اول نوشتی » و چه ساعتی باید پشت در خانه منتظر آمدن سرویس بایستم؟ «در صورتیکه چند سطر بعد معلوم شد پیاده وسوار شدنت سر کوچه تان بوده.
    از فحوای قصه ات معلوم است که باید کلاس سوم تا پنجم ابتدایی بودی و آن موارد مختلفی که به ذهنت رسید(۴ مورد) به قول خانم پریناز «آفرین به هوش این کودک»باید بگویم خیلی نسبت به سنتان باهوشتر بودید، اگر اغراق نکرده باشید؟

نظر شما

(لازم)