در آن زمان پدرم حتما مرده بود دیگر. او ظاهرا بهدفعات مرگ سراغش آمده بود اما هر بار چیزی شده بود كه ما در مردنش شك كنیم و به این نتیجه برسیم كه نه، زنده است. این شك و دودلیها ارزش خودشان را داشتند. پدر با انتخاب مرگی قسطی ما را با مرگ تدریجی آشنا كرد.
دست غریبه از کیفدستی بیرون پرید و یک لولهی باریک سیاه به سوتولین داد که با درِ پیچی محکم و مهروموم سربیاش به لولهی رنگ بیشباهت نبود. سوتولین کمی معذب و سرگشته لولهی لغزان را در دست به بازی گرفت و، هرچند اتاق تقریبا تاریک شده بود، کلمهی «کوآدراتورین» را بر برچسب لوله تشخیص داد که بسیار واضح و خوانا حک شده بود.
آنجا میتوان به دلخواه به خانههای دیگر رخنه کرد، از مرزهای ممنوع گذشت، از راهپلههای ناشناس بالا رفت و به اتاقهای مخفی وارد شد. آنچه که در شهر خودمان به روی ما بسته است، آنجا باز است، پنهانِ همه پیدا میشود.