سال ۲۰۱۵ در آمریکا، سالی عجیب ـ و البته نه استثنایی ـ از کار درآمد، مخصوصا با توجه به اتفاقهایی که بعد افتاد. وضعیت جوری شده بود که انگار هر یک هفته در میان ماموران پلیس یک سیاهپوست را بیخود و بیجهت میکشتند و کسی هم کاری به کارشان نداشت.
جومپا لاهیری، نویسندهی انگلیسیزبانی که اصالت هندی دارد، چند سال پیش سراغ یادگیری زبان ایتالیایی میرود و کتاب زندگینگارهی به عبارت دیگر را به این زبان مینویسد. لاهیری در این گفتوگو از نویسندگان کلاسیک و معاصر ایتالیا و همینطور از تاثیرات این زبان در زندگی ادبیاش میگوید.
من با تصورِ سفتوسخت یک کشور دیگر در سرم بزرگ شدم، یک کشور دیگرِ خیلی مهم که با آن گرههای حسیِ سفتوسختی داشتم. والدینم آموزشهایی بهم میدادند که مرا برای برگشت به ژاپن آماده نگه دارند. کلی کتاب و مجله و اینطور چیزها برایم گرفته بودند. البته که من ژاپن را نمیشناختم ولی تمام وقتی که در انگلیس بودم تصویری خیالی از آنجا برای خودم میساختم.
آبان ۱۳۹۶
اگر زودتر بورخس میخواندم
گفتوگو با تد چیانگ دربارهی سیر داستان علمیتخیلی در چند دههی اخیر
کتابهایی را كه دربارهی پدیدههای غیرعادی و فراطبیعی بود هم خیلی دوست داشتم، چیزهایی مثل هیولای دریاچهی نس یا پاگُنده. فکر کنم میلم را به چیزهای عجیب اینطوری سیراب میکردم تا اینکه بالاخره داستان علمیتخیلی را کشف کردم.
نوشتههای من در طول سالها گسترش مییابد. ابتدا با یادداشتهایی پراکنده سروکلهشان پیدا میشود، بعد با ایدهها کلنجار میروم و اصلاحشان میکنم، صداها، توصیفها. بعدکمی وقت تلف میکنم و در مراحل آخر،خیلی جدی پای کار مینشینم و سعی میکنم با استراحتهایی گاه و بیگاه هر روز یکی دو صفحه بنویسم.
از آنجا که رنج کشیدن بخش ناگزیری از آدم بودن است، بخشی از دلیل ما برای رفتن سراغ هنر هم تجربهی رنج کشیدن است، در واقع میخواهیم یک نوع رنج نیابتی را تجربه کنیم، یک جور عمومیت دادن به رنج.
بارنز، داستاننویس و منتقد انگلیسی و برندهی منبوكرز ۲۰۱۱ بهخاطر یازدهمین رمانش، دركِ یك پایان، در گفتوگوی زیر به پرسشهای بالا پاسخ میدهد. بارنز در خانوادهای فرهنگی زیر نظر پدر و مادری تربیت شده كه هر دو معلم زبان فرانسه بودهاند. برخی از رمانهای بارنز در سالهای اخیر به فارسی ترجمه شدهاند.
تیر ۱۳۹۶
جایی که میخواستم جاودانهاش کنم
گفتوگو با چیماماندا انگوزی آدیچی؛ نویسندهی شناختهشدهی نیجریه
همیشه مردم را تماشا کردهام. همیشه هم دوستشان داشتهام. منظورم این است که مردم خیلی جذاباند، چیزهای کوچک بامزهای در آنها پیدا میکنم، این انسانیت پرنقص برایم جذاب است.
عنوان پروندهی شما «هنر ناداستان» است. میتوانم غر بزنم که «پس تکلیف داستان چه میشود» ولی اگر این را بگویم یعنی تفاوتی را قبول کردهام که امکان ندارد وجود داشته باشد. داستان، ناداستان ـ این دو تا مدام در هم فرومیروند.
من جزو آن دسته از نویسندههایی هستم که بارها و بارها متنشان را بازنویسی میکنند. برای اصلاح مجدد بسیار حریصم. اگر یکی از نسخههای دستنویسم را ببینید متوجه تغییرات زیادي كه در متن دادهام میشوید.