تصورش هم شیرین است که در دنیای شلوغ و پرعدد و رقم ذهنهای امروز، بشود یکعدد را کم کرد. کافی است فقط نام کوچه به یاد کسی مانده باشد، درها خودشان راه را نشان میدهند که بفرمایید از این طرف. کاری که هیچ عددی حتی رند هم از پسش برنمیآید. دنبال خانهی طاهره خانم میگردی؟دو قدم جلوتر همان دری که دو آهوی بازیگوش دارد.
قابها جور نفرینشدهای از خودشان رد به جا میگذارند. جوری که جای خالیشان فقط با قابی شبیه و هماندازهی خودشان پر شود. چرا؟ چون هیچوقت کسی خودشان را نمیبیند، میخواهند خودی نشان بدهند؟ میخواهند بگویند ما را ببینید؟ خودِ ما را ببینید. هرچند کوتاه. هرچند در فاصلهی پر و خالی شدن یک خانه.
چادرِ گلدار زير آسمان بوي تعليق ميدهد. لباسِ داخل خانه است، خواه سر سجاده باشد خواه پيش مهمان، اما دمِ دست بودن و سادگيِ پوشيدنش آن را به لباسِ لحظههاي اضطرار هم تبديل ميكند، به مرز لرزان اندروني و بيروني.
چطور آدم میتواند وقتی جهان از شدت انرژی در حال ذوبشدن است بخوابد؟ چطور میتواند اینقدر به وسوسهها و كرشمههای طبیعت، بیاعتنا باشد؟ آیا یكجور تاكتیك باستانی بقا است؟