زمزمه حجره‌ها

تیر ۱۳۹۴

دانشجویان خارجی مسلمان جامعة‌المصطفی در قم

لبه‌های چینی کمتر از سین‌کیانگ هستند. چون آن‌جا دانشگاه اسلامی و حوزه‌ی علمیه هست و کمتر به این هجرت طولانی نیاز است. چینی‌ها برخلاف اندونزیایی‌ها و تایلندی‌ها و خصوصا آفریقایی‌ها کمتر لباس محلی می‌پوشند و هم‌رنگ جماعت می‌شوند تا مثل توریست‌ها جلوه‌گری نکنند. گوشه‌گیرند و سعی می‌کنند هر کاری را دسته‌جمعی انجام دهند.

شهر فرنگ

اردیبهشت ۱۳۹۴

«زهدورزی»، «آز»، «پیوستار بلوغ». این‌ها کلمه و ترکیب‌های تازه‌ی درسی بود که این تازه فارسی‌آموخته‌ها، ساعت اول کلاس می‌خواندند. کمی گذشت تا فهمیدم تقریبا هیچ‌کس هیچ‌چیز از درس نمی‌فهمد. از سوال‌هایشان پیدا بود. وسط تمام کلمات غریب و ثقیلی که در کتاب نوشته شده بود، وقتی استاد خواست اگر چیزی را نمی‌فهمند بپرسند، تنها سوالی که یکی از آن‌ها کرد این بود: «خَرسندی یعنی ‌چی؟»

به شکارِ منیفولد

اسفند ۱۳۹۳ و فروردین ۱۳۹۴

گاراژ ماشین‌ها

شتاب راننده‌هایی که ماشین‌شان را از کارواش تحویل می‌گیرند، مثل داماد حمام‌رفته‌ای است که طول بازار را سراسیمه می‌دود تا چیزی از تراوشات فضا بر تریج قبایش ننشیند. این‌جا تمیزی، کیفیتی نه‌تنها کمیاب، که بی‌دوام، زاید و حتی بی‌معنی است. بنزین همان جایگاهی را دارد که آب در بیرون.هم شوینده است و هم مایه‌ی حیات.

جادوی حباب‌ها

دی ۱۳۹۳

شش قاب از سینک‌های ظرف‌شویی

دست‌ها ظرف‌ها را کف‌مال می‌کنند،‌ آب می‌کشند و سراغ ظرف بعدی می‌روند و در تمام این لحظه‌ها صفحه‌ی فلزیِ براق، شاهد تغییر حالت چهره‌‌ی آدم‌های ایستاده‌ی دستکش‌به‌دست است؛ گره‌خوردن ابروها بعد از یادآوری یک گفت‌وگو، لبخندهای کوتاه بعد از مرور خاطره‌ی چندروز پیش …

خط الراس

آذر ۱۳۹۳

روایت یک صعود، به مناسبت بیستم آذر روز کوهستان

غير از اين‌ها که اندازه‌ي ميني‌بوس‌اند و خلبانش را مي‌شود ديد، هواپيماي ديگري نمي‌تواند در فرودگاهِ به آن کوچکي بنشيند. من و قدسي قبلا اين‌جا را ديده‌ بوديم. پارسال خودمان آمديم هيماليا. همين‌ که هواپيما راه بيفتد يا بخواهد بنشيند، ترس هم مي‌آيد سراغت.

آبان ۱۳۹۳

زندگی زیر بال هواپیماها

کسی چه می‌داند شاید خیلی هم دور از ذهن نباشد. شاید روزی آن‌قدر راه‌های زمینی تسخیر شوند که ساکنان زمین، مثل ساکنان سی‌متری جی شوند و خلبان چنددقیقه یک‌بار بگوید: «ایستگاه. کسی پیاده می‌شه؟»

زنگ رنگ

مهر ۱۳۹۳

چند قاب از مدرسه‌های تالش

کم‌اند عکس‌های مدرسه‌ای که آدم بعد از دیدن‌شان هوس مدرسه‌رفتن بکند، هوس این‌که صبح از رخت‌خواب گرم بیاید بیرون، کیف بردارد و با بچه‌های همسایه راه بیفتد؛ نه ترسان و محتاط از کنار خیابان شلوغ، یا تنگ و چپیده توی سرویس یا کلافه و بی‌حوصله پشت ترافیک.

خیرگی

تیر ۱۳۹۳

چند قاب از تماشا و تماشاگران

با چشم می‌شود کارهای زیادی کرد. می‌شود دید زد، دید، نظر کرد، نگاه کرد، زل زد، خیره شد، تماشا کرد. تماشا کردن، از همه‌ بهتر با فاعل جمع کنار می‌آید. با انبوه چشمانی که شعاع نگاه‌شان در یک سوژه تلاقی می‌کند.