حالا ديگر بلد شده کراوات ببندد اما چیزهای دیگری هست که هرگز یاد نگرفته. مثلا بلد نیست شیر آبی را که چکه میکند تعمير کند، يا نمیتواند توري پنجرهها را عوض کند یا زنجیر چرخ ببندد. چرا؟ چون در بچگي پدرش را از دست داده؟ من در خانهای بزرگ شدهام که هميشه فکر میکردهام مسئولیت این کارها با مردها است، حالا احساس میکنم رودست خوردهام. حالا یا خودم با بدخلقی این کارها را انجام میدهم یا زنگ میزنم به کسی تا برايم انجام دهد.
بعد از عروسی، من و تقی راهی تهران شدیم تا به خانوادهی او سری بزنیم. وقتی توی هواپیما يكهو شروع کردم به فارسی حرف زدن تقی شوکه شد. تازه متوجه شد که یواشکی زبان فارسی یاد گرفتهام. خانوادهی تقی پرجمعیت بودند و من باید تقریبا با سیصد نفر خویشاوند جدید آشنا میشدم. قبل از اینکه به ایران بروم، از روی کتابچهای شروع كرده بودم فارسی ياد گرفتن.