۱۳۳۵، مسجدسلیمان. مترجم. «ماجراهای شگفتانگیز هلاپیچ، شاگرد کفاش» (ادبیات کودکان)، «آموزش بازیگری و کارگردانی»، بخشی از کتاب «زمانی در آفتاب» دربارهی سرگذشت اسکات فیتز جرالد، فیلمنامهی «تخم مار» و داستان کوتاه «عشق قدیمی»، آثاریاند که به فارسی ترجمه کرده است.
کفپوش راهرو تبله کرده بود. ماریان حس کرد دارد روی موج راه میرود اما پرستار اصلا عین خیالش نبود. راهرو بویی میداد مثل بوی توی ساعت. همهجا ساکت بود تا رسیدند پشت در یک اتاق؛ پیرزنی گلویش را مثل بعبع بره صاف کرد. پرستار همین در را انتخاب کرد. مکث کرد، دستهایش را باز کرد، آرنجش را تا کرد و یکوری شد تا کمربندش را مرتب کند.
سگرمههایش از دلهره و اضطراب درهم رفت. در سرش گذشت خب البته، یکیشون باید بار این وظیفه رو به دوش میکشیده! پسرعمه ِالِک بیچاره، و اشکهایش در نور آفتاب درخشید، نمیتونست یهجوری این تابستان رو دووم بیاره و زنده بمونه؟ و اصلا معلوم هست این نامه چطور به دست من رسیده؟