۱۳۶۷ ، تهران. نویسنده، بازیگر. دانشآموختهی ادبیات نمایشی از دانشگاه تهران. نمایشنامههای «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد»، «کشو» و فیلمنامههای صدثانیهای «ایتالیا، ایتالیا»، «تصادف» و «من اما زنده ماندم» از جمله آثار او هستند. او به عنوان بازیگر در فیلمهای «ماهی و گربه» و «داره صبح میشه» حضور داشته است.
تصور زایمان مرا میترسانْد. روی کاغذ، بیشک بچه میخواستم. همانقدر بچه میخواستم که میخواستم بروم دانشکدهی پزشکی یا در مراکش زندگی کنم یا از کلیمانجارو بالا بروم. معنیاش این است که زایمان برایم تجربهای دستنیافتنی مینمود. چیزی شبیه زیادهخواهی. این امر خواستهی عجیب و عمیقا جاهطلبانهای بود که برای آدمهای دیگر امکانپذیر است اما برای من نه.
تصورش کردم که با موهای نقرهای شانهشدهاش در تاریکی نشسته و به آکواریوم روشنش خیره شده. او میتوانست ساعتها به تماشای ماهیهایش بنشیند و خیرهی نورهای نئون درخشان آکواریومش شود. بچهکوسههای درخشان و گربهماهیهاي سبیلوی شرور. بیشتر غرور و لذتش بهخاطر فرشتهماهیهای مرواریدیِ نیمهشفاف بودند که هر کدامشان به بزرگی یک مشت بودند.
ده هزار نسل قبلتر، به پدرهایمان چیزی نمیگفتیم. هنوز زبانی برای بیان نداشتیم. ميشود گفت هیچ چيز نداشتیم. در آن زمان اگر یک سفینهی فضایی از بالای سرمان رد میشد، آنها که سوارش بودند فکر میکردند ما بدون هیچ راه فراری در بنبست انقراض گیر کردهایم. رقیبان معاصرمان در آن زمان نئاندرتالها بودند که همهی نگاهها را به خود جلب میکردند.
پنج دقیقه بعد از پیادهروی، در راه با مار زنگی پشتالماسی چاقوچلهاي مواجه میشویم. در عرض مسیر دراز کشیده و زیر سایهی یک درختچهی اُرس چرت میزند. من بزرگسالم و دلم میخواهد رفتارم مثل بزرگسالها باشد. اما طوری دارم گریه میکنم که حتی نمیتوانم نفسم را بدهم تو؛ آب دماغم تا توی دهانم راه کشیده.
من جزو آن دسته از نویسندههایی هستم که بارها و بارها متنشان را بازنویسی میکنند. برای اصلاح مجدد بسیار حریصم. اگر یکی از نسخههای دستنویسم را ببینید متوجه تغییرات زیادي كه در متن دادهام میشوید.
یک ماشین جدید خریدیم. هیجانزدهترین بچهي کرهی زمین بودم. بالاخره یک ماشین جدید گرفته بودیم، حتی نمیدانستم مدلش چی است، بابا فقط پای تلفن گفت: «یه ماشین جدید خریدم. میخوام غافلگیرتون کنم. همهتون سر ساعت دوازده دم در خونه باشین تا ببینینش.» براي همين چند دقیقه قبل از ساعت دوازده ظهر همهمان ایستاده بودیم روی پلههای خانه و داشتیم سعی میکردیم حدس بزنیم پدر چه ماشینی خریده.