۱۳۵۵، تبریز. مترجم، نمایشنامهنویس و کارگردان. کارشناس زبان و ادبیات فرانسه و کارشناسارشد کارگردانی تئاتر. از ترجمههای او میتوان به «محلهی گمشده» از پاتریک مودیانو، «دیوار گذر» از مارسل امه، «دفتر بزرگ» و «مدرک» و «دروغ سوم» از آگوتا کریستوف و «منگی» ژوئل اگلوف اشاره کرد.
آن زمان در یک دورهی آموزشی هنر دراماتیک شرکت میکردم. از بین همهی شاگردان مدرسهی ماریوو، حالا هیچکدامشان در نمایش کارهای نیست، جز پسر تنومندی که بوبول صدایش میکردیم. اغلب او را در تلویزیون و روی صحنههای تئاتر میبینم. دیگر موی زیادی برایش نمانده اما قیافهاش تغییری نکرده: همان بوبول است که میشناختم.
در ادبیات فرانسه، «داستان کوتاه» در مقایسه با شعر و رمان ژانر محبوبی نیست و فراوانی کمی دارد، این ادبیات داستانهای کوتاهی دارد که در کنار شاهکارهای داستانهای کوتاه ادبیاتهای دیگر قرار میگیرند.
فرِد جوری عوض شده بود که تونی او را به جا نیاورد. هر روز موقع رفتن به نانوایی به او برمیخورد. بعد، فرد یک هفته غیبش زد. تونی خبردار شد که با یک کلوب گردشگری رفته آفریقا. معمولا با شادمانی به هم سلام میدادند، دست هم را میفشردند و چند کلمهای رد و بدل میکردند که جز تضمین سلام فردا تاثیر دیگری نداشت. بیآنکه دوست واقعی باشند، همدیگر را خوب میشناختند، بهظاهر.
«بياييد تو، دكتر. بله، اينجاست. بله، من بهتان تلفن كردم. اتفاقي براي شوهرم افتاده. بله، فكر ميكنم اتفاق خطرناكي بوده. خيلي هم خطرناك. بايد برويم طبقهي بالا. توي اتاقخوابمان است. از اينطرف. ببخشيد، تخت مرتب نيست. وقتي آنهمه خون را ديدم، كمي ترس برم داشت. نميدانم با چه جرئتي ميتوانم پاكشان كنم. گمان كنم بايد بهزودي بروم جاي ديگري ساكن شوم.»
اگر به خودم بگویم که همیشه در حال نوشتن یک چیز هستم، احتمال دارد از نوشتن دست بکشم! این خیلی یاسآور است. متنهایم حس یک کالئیدوسکوپ را به من میدهند، با شکلهای مشابهی که همیشه تکرار میشوند. همیشه حس میکردم با هر کتاب، خودم را از چیزی خلاص میکنم، چیزی را بیرون میریزم تا برای نوشتن چیزی که واقعا میخواهم بنویسم، آزادی عمل داشته باشم. اما این اتفاق نمیافتد.