نصرتبانو وقتی آمده داخل خانه، دست کشیده به تنهی درخت و زیر لب وِرد خوانده. بعد هم یکی از بندهای سبز دور عصایش را بازکرده و گره زده به شاخهی بالایی درخت. دور درخت راه رفته و مدام وردهای عجیبوغریب خوانده. نه به فارسی یا عربی یا ترکی، به زبانی میگفته که هیچکس از آن سر درنمیآورده. کارش که تمام شده، گفته کسی نباید به درخت دست بزند. پرسیده: «کی اینجا میخوابد؟» و ننهجان با ترسولرز پدر را نشان داده.