۱۳۶۳، یزد. نویسنده، ویراستار، مترجم و مدرس. کارشناسارشد زبان و ادبیات انگلیسی. مجموعهداستان «عشق در زمستان آغاز میشود» اثر سایمن ونبوی ترجمهی اوست.
دیری نگذشت که آقای نانوا با دستیارانش از راه رسید. دارم سعی میکنم قضیه را بدون تاکید خاصی تعریف کنم چون از آقای نانوا خوشم نمیآید و دلم میخواهد شهرت و محبوبیتش را کماهمیت جلوه دهم اما ورودش از آن ورودها بود، در میان تشویق آرام مشتریان، ون جعبهمانند قرمزش را که شبیه فر اجاقگاز بود کنار جدول پارک کرد.
کمی بعد از اینکه شغلم را بهعنوان معلم از دست دادم، شروع کردم به قدم زدن با دخترم در مسیر گورستانی که نزدیکی محلهمان بود. غروب که میشد راه میافتادیم تا بتوانیم هزاران هزار کلاغی را که از چهارگوشهی شهر کوچکمان به گورستان میآمدند ببينيم.
راجر ایبرت، نویسنده و منتقد سینمایی، در این متن از تجربهی تماشای فیلم راکی با محمد علی میگوید و اینکه چطور حتی قصهپردازان هالیوود هم تلاش ميكردند شخصیتی خلق کنند که در داستانها به عظمت و جذابیت محمدعلی در واقعیت نزدیک شود.
پس نوشتن نوعی گریز است؟ (امان از لحن خشک این کلمه) رهایی از نارضایتیها، نارساییها، پریشانیها؟ بله، تردیدی نیست. نوشتن جبرانی است برای عدم تسلط بر زندگی، جبرانی برای ناتوانی. مینویسم، پس من قدرتمندم، پس من احاطه دارم، من واژگان را انتخاب میکنم و داستان را من شکل میدهم. من؟
من عمیقا تحت تاثیر آثار کلاسیکِ خاورمیانه و آسیا هستم. معمولا یکجور فروتنی و تواضع در سکوت میبینم، در سکوتی که بیشتر نشاندهندهی قدرت است تا غیاب. سکوت برای من بخش مهمی از جملهسازی است. در داستان کوتاه، سکوت صدای خواننده است برای فهم متن، چراکه نویسنده آنقدر نوشته که داستان را واردِ بدن خواننده بکند.
زنم دارد قناد را تماشا میکند که کیکهای کوچکی را با آن قلبهای معروف تزيين میکند. قرار است فردا شب با این کیکها از دوستان سطحیمان پذیرایی کنیم. زنم آدم سطحیای نیست اما ناشنوا و غیرقابلکنترل است. یکبار گفت به این خاطر دوستم دارد که من تنها چیزی هستم که میتواند بشنود. او میتواند ارتعاش زههای ویلن را از ورای حفرههای حکشده روي سازش حس کند اما من درونش هستم.
پسرک هم داشت به همان خیابان میرفت و آن دو، خجالتزده چند کوچه را باهم قدم زدند. در آن لحظهی دشوار نوعی الهام سراغش آمد، الهامی که از جنس توضیح نبود بلکه چیزی بود که ممکن بود با توضیح دادن از بین برود، چیزی که تا سعی میکردی توضیحش دهی، مثل حالا، یا مبهم میشد یا احمقانه جلوه میکرد.