۱۳۵۳، مشهد. نویسنده، فیلمنامهنویس و منتقد. مجموعهداستانهای «بیا بریم خوشگذرونی» و «ابر صورتی»، رمان «فریدون پسر فرانک» و فیلمنامهی «دل خون» از جمله آثار او هستند.
پسرهایی بودن که درست روبهروی سکوی بتونی توی پژوی صندوقدار سفیدی نشسته بودن و از وقتی دیده بودمشون پشت هم سیگار میکشیدن. براشون فال گرفتم. شعر دربارهی کوری چشم رقیب اومد. هوا خیلی گرم نبود ولی همهشون تیشرتهای آستینحلقه پوشیده بودن و روی بازوی یکیشون چیزهایی شبیه صلیب شکسته خالکوبی شده بود.
بابا ساعت شیش صبح توی خواب مرد. تکونش دادیم، بغلش کردیم، موهاش رو کشیدیم ولی بابا به موجود ناشناختهی ترسناکی تبدیل شده بود که هیچ ربطی به چیزی که قبل بود نداشت. تا قبل از ساعت شیش صبح اون روز، من یه دختر شونزدهسالهی خوشحال بودم که بزرگترین نگرانیش هماهنگ کردن رنگ کفشهای کتونی با لاک ناخنش بود و بعد از اون آدم گمشدهای که از ردیف شدن دو عدد شیش کنار هم میترسه.
در داستانهای خوب گشتارها زیرپوستی و ناپیدا هستند، طوری که عموما خوانندگان متوجه وجودشان نمیشوند و در لحظهی خواندن احساس میکنند بهآسانی همراه تخیل نویسنده به هر نقطهای که او اراده کرده، سفر کردهاند.
در گورستانی به این بزرگی چیزهای زیادی میشود پیدا کرد اما هر آرزویی به درد بردن نمیخورد، هیچکس دنبال چیزی که خودش بهراحتی بتواند تصور کند، نمیرود.