توی میدان مین کار به این صورت است: زمینها را به قطعههای مربعیشکل بزرگ (باکس) تقسیمبندی میکردند و ما وظیفه داشتیم از چند نقطهی اتفاقی با فواصل یکسان شروع کنیم به تراشیدن سطح زمین تا انتهای باکس. این کار را با بیل انجام میدادیم اما فکرش را نمیکردم مین را هم با بیل باید دربیاوریم. قشنگ مثل سیبزمینی و پیاز. میوههای این مناطق مین بود.
پشت آنچه همه از شیراز دیده و شنیدهایم، کیفیتی است که با مکالمات روزمرهی مردم این شهر گره خورده است؛ بهاندازهی تفال دو جوان به دیوان حافظ، بهاندازهی قیلولهی چند پیرزن در پارک، یا بهاندازهی تسبیح گرداندن چند زن در صحن امامزاده و در این بین مکالماتی شکل میگیرد که در یک نقطه مشترکاند: طنازی.
تا پل بوده عکاس پل هم بوده، عکاس عکسهای چاپی و فوری. پشت دستهی قبضهایشان هم نوشته «فوتو شادی». زمستانها دنبال آفتاباند و تابستانها دنبال سایه. آفتاب که جابهجا میشود و از این طرف پل میپرد آن طرف، آنها هم تکانی به صندلیهایشان میدهند و سر میخورند و میروند به جای بعدی: «عکس فوری آقا؟ عکس بیگیرم ازدون؟ میخَين با سیوسهپل عکس داشته باشیند؟»