۱۳۶۱، اصفهان. نویسنده و پژوهشگر اجتماعی. دانشجوی دکتری جامعهشناسی. سردبیر فصلنامهی «هابیل». مظاهری تاکسینگاریهای «مامور سیگاری خدا» و «بنیهندل» و کتابهای پژوهشی «شخم در مزرعه» (تاملاتی دربارهی جنگ ایران و عراق) و «رسانهی شیعه» (جامعهشناسی آیینهای سوگواری و هیاتهای مذهبی) را نوشتهاست.
«چاحَجمیرزا» ـ یا همان چاهِ حاجمیرزا ـ قهوهخانه نیست؛ در واقع موزه است. موزهی خصوصی فرهنگ و تاریخ شهر. قهوهخانه داخل یک تیمچه و گاراژ قدیمی است که از همان راهروی ورودیاش، درهای قدیمی و کوزه و بولونی و خمره روی هم سوار شده تا آخر. داخل قهوهخانه هم بیاغراق در کل در و دیوار و سقف، یک جای خالی نمیشود پیدا کرد. همهجا پر است از عتیقهجات؛ تفنگ و شمشیر و خود و سپر و کشکول و لاله و شمعدان و مردنگی و رادیو و لوستر.
آن اوایل، هم به اقتضای سن و هم متاثر از فضای عمومی، عشقمان عبدالباسط بود و قهرمان نسلیمان جواد فروغی که چند سالی از ما بزرگتر بود و همیشه احساس تحسینی آمیخته به حسادت به او داشتیم؛ از بس قصار السورش را عین عبدالباسط میخواند.
بعد با دست به جمعيت اشاره ميكند و ميگويد: «ببين! اينجا همه يكدستاند. همه شبيه هماند. الا تو!» به جمعيت نگاه ميكنم. حق با اوست. اغلب لباسهای سفید بلند پوشيدهاند و بعضی هم دشداشههاي آبي و كرم و طوسي. آنهم يكدست و ساده و بينقشونگار.
سردترين و بيگانهترين راويها هم در متنهايشان، روح و شور جاري در عزاداري و مراسم سنتي محرم را گزارش كردهاند، حتي آنهايي كه نگاهشان نسبت به آيينها، نگاه تمسخرآميزي بوده، در جايي از گزارششان تحت تاثير اين غم و عشق قرار گرفتهاند.
در تمام این مردم، ابدا حربهای نبود و احدی به این خیال نبود که تهیه از سابق نماید. حتی یک چاقو هم در پیش کسی نبود. فقط دو پارچهی احرام و یک تسبیح.
چون سپاه حر به نینوا رسیدند، ناگاه سواری بیامد بر شتری گزیده و سلیح درپوشیده و کمانی به دوش افکنده و بر حر سلام کرد و نامهای از عبیدالله بدو داد که: «چون این نامه به تو رسد، بر حسین بنعلی سختگیر و او را بدان زمین که از آب و گیاه برکنار بود، فرود آر و من رسول خویش را بفرمودم تا دیدبان تو باشد و چون فرمان من به امضارسانی، مرا باز گوید.»