از اتاق رفت بیرون. چند دقیقهای نگذشت جنب و جوشی به سازمان افتاد. میگفتند یکی رفته روی پشت بام و میخواهد خودش را بیندازد پایین. از پنجرهی اتاقم نگاه کردم دیدم خودش است. نرفتم بالا. فکر کردم شاید رفتنم مساله را تشدید کند.
از اتاق رفت بیرون. چند دقیقهای نگذشت جنب و جوشی به سازمان افتاد. میگفتند یکی رفته روی پشت بام و میخواهد خودش را بیندازد پایین. از پنجرهی اتاقم نگاه کردم دیدم خودش است. نرفتم بالا. فکر کردم شاید رفتنم مساله را تشدید کند.