انگشت اشارهای که یک قالب یخ را در آب یک کاسهی چینی گل و مرغ میچرخاند. مرغ شبیه گنجشک است یا قناریای که دارد ادای گنجشک درمیآورد، بدرنگ شده یا رنگش پریده.
سالگرد مجله برای ما اینطوری است که تمام شمارههای یک سال را میگذاریم جلویمان و نگاه میکنیم چهکردیم و برای سال بعد چه باید بکنیم. وقتی برای هشتمین سال قرار است اینکار را بکنیم همهچیز ترسناکتر هم میشود، فکر میکنیم هرکاری را بلد بودهایم تا حالا کردهایم.
اردیبهشت آن یاقوت است، آب نمیآورد اما تشنگی را میبرد. چیزی پوشیده در هزار چیز بیربط، ماهی که سالی را میسازد. ماهی که زمین را میجوشاند و میراندنش را مهیا میکند، امید میآورد و ناامید میکند. در باغ سبز نشان میدهد و خندهخنده میرود.
بهار که میشود اما ما حساب میکنیم، پارسال را چرتکه میاندازیم، سالهای قبلترش را حتی. فکر میکنیم راه رشد همانیاست که تا حالا بوده، روی سودها سرمایه میگذاریم، روی ضررها سرپوش. خیال میکنیم این تنها روش زندگی است، تنها راهی که ما را میرساند به جایی که باید.
سالهایی که برفی نمینشیند و خبری از زمستان نمیشود همینجور است. آدم نمیداند با کلاهها و پوتینها و شالگردنها چه کار کند. با لباسهایی که همهی سال را منتظر همین یک ماه و یک هفته و یک برف سنگین ماندهاند. برف که نمیبارد و زمستان که تمامقد نمیایستد و آن روی سرد و سختش را نشان نمیدهد انگار چیزی در آدمها واخورده باقی میماند؛ بلاتکلیف و معطل.
وقتی در راهی با سختیها و خوشیها با همیم همیشه کسی هست که دلداری بدهدیا بار خاطر باشد، کسی که تازهکار باشد یا مو سپیدکردهی راه باشد. اینها هرکدام جزئی از راهاند، جزئی از مقصد و برندهی این راه آنهاییاند که برای همین همنوردی اینجایند. برای همقدمی با همراهان و لذت بردن از کاری جمعی.
آبان تردید ما را برمیدارد و بهمان یقین میدهد. شوق اینكه از جایمان بلند شویم و یكی دو كار را از فهرست كارهای امسال خط بزنیم و آنهایی را نگه داریم که سالمان را میسازند. برای موجودی كه آفریده شده تا فراموش كند آبان هم درد است هم درمان. فراموششدهها را به یادمان میآورد و نشانمان میدهد که از دست کدامشان خلاص شویم.
ما با آرزوهایمان زندگیمان را عوض میكنیم، مثل خراطی كه خودش را میتراشد، مثل سمبادهای كه برای پرداخت میكشد، مثل حالتی از چوب كه نرم و صیقلی و براق است و تفاوتش با آن تكه چوبی كه اول بوده.
در جوهای شیراز آب درنگ جاری است، این درنگ در باغ و راغ و کوهسارش هست، در شتابی که رهگذرانش دارند، در جنبوجوش بازاریانش. این تامل در لحظات و جهان، شیراز را شهر دیگری میکند، شهری که ثانیهها در آن کندتر میگذرد و همهکاری به فراغبال شدنی است.
روزهای کشدار و رخوتناک مرداد گنجی است که میشود در آن همهچیز جست. آرامشی که در بقیهی روزهای سال کمتر است، استغنایی که از طولانی بودن روزها میآید. انگار میشود در این روز طولانی هزار کار کرد و هنوز تمام نشود. میشود به روزگاری سرآمده رفت و در پناه خنک کوچهباغی گم شد و برگشت.
ما به قصه محتاجیم. این احتیاج چیزی مثل نیازمان به آب و هوا و غذا است؛ چیزهایی که زنده نگهمان میدارد اما گاهی این نیاز بین باقی نیازهايمان فراموش میشود. وقتی اتفاقی دور و برمان میافتد، وقتی فقدان چیزی را میبینیم این نیاز را بیشتر میفهمیم؛ در روزهایی که به تسلی و آرامش احتیاج داریم.
تداوم هفتسالهی انتشار مجلهای مانند داستان نهفقط برای کسانی که در طول این سالها دستاندرکار انتشار آن بودهاند بلکه برای تمامی نویسندگان و مترجمان و هنرمندان همکار مجله و تمامی مخاطبانی که در این سالها مجله را با پیگیریهای مستمرشان حمایت کردهاند دستاوردی ارزشمند و قابل افتخار است.
ابوذر غفاری گوید: «از پیمبر پرسیدم اولبار چگونه یقین کردی که پیمبر شدهای؟» گفت: «ای ابوذر، من به درهیمکه بودم که دو فرشته سوی من آمدند یکی بر زمین بود و دیگری میان زمین و آسمان و یکیشان به دیگری گفت: «این همان است.»
دانشمندان ایرانی گویند که ساعتی در نوروز هست که سپهر روانها را برای نوسازی آفرینش میراند. گویند که نیکترین ساعتهای آن دمهای آفتاب است، چه در بامداد آن روز سپیدهدم تا بتوان نزدیکتر و نگریستن بدان خجسته میباشد؛ و آن روزی گزیده است.
بهمن آن زندگیای بود که میریخت در مدرسه و ما را آدم دیگری میکرد. انقلابی میکرد. انقلاب نه به معنای امروزش که چیزی دور و تاریخی است. انقلاب به معنای بچههایی که خیال میکردند خودشان با کیسههای شن سنگر ساختهاند و توی جویها پناه گرفتهاند، خودشان صابون رنده کردهاند و کوکتل مولوتوف ساختهاند و تا صبح پلک روی پلک نگذاشتهاند و خیابانشان را حفظ کردهاند.
یلدا درنگ است چون ما از میان روزها و شبها سوایش کردهایم و به آن ارج و قرب دادهایم، یک دقیقه در طول شب چیزی نیست که اینقدر مهم باشد اما ما بهانهاش کردهایم تا این روزهای پرشتاب را جایی توی سرمان حفظ کنیم. شبیه نشانههایی که لای کتاب میگذاریم که بدانیم تا کجا خواندهایمش یا خطهایی که با مداد زیر بخشهایی که خوشمان آمده کشیدهایم. ما به یلدا رنگ میدهیم و درنگ میکنیم و دور هم جمع میشویم.
شمارهي آذرماه داستان را با موضوع اصفهان گرد آوردهایم. زندگینگارهها و داستانهای ایرانی این شماره همه به قلم نویسندگان و هنرمندان اهل اصفهان یا مقیم این دیار به نگارش درآمدهاند. بخش روایتهای داستانی اين شماره نيز با چهار مطلب و تصوير از چهار دورهي تاريخي، نگاهی درگذر و اجمالي دارد به شهري كه پايتخت فرهنگي جهان اسلام است.
داستانها در دوران باستان اغلب دربارهی خدایان بودند و به تمنای انسان برای شناخت هستی میپرداختند. دورههای بعدتر شاهان به موضوع اصلی داستانها بدل شدند، موجوداتی ایزدوار که باواسطه به خدایان مرتبط میشدند. و سالها طول کشید تا داستانها ابرانساني شدند و به حکایت زندگی انسانهای نادرهای رسیدند که آوازهای در علم، پهلوانی یا مشکلگشایی داشتند.
خاطرات از ما رد میشوند مثل قایقهایی بر راههای نامرئی دریا. میگذرند بدون آنکه ردشان را بشود گرفت. بعد از چند وقت دوباره با شنیدن یک عطر آشنا، با باریدن اولین قطرههای باران، شنیدن یک تکآوا، همهی جزئیات مثل لحظهی حالا پیدایشان میشود. رستاخیز رنگها و حسها و آدمها، لحظههایی که به هم وصل میشوند و دوباره گوشت و پوست میگیرند.
نمرود گفت: «بزرگ خدایا که خداى تو است که با تو اینهمه نعمت کرد، و لکن اى ابراهیم گرد تو حصارى است از آتش، از آنجا برون توانى آمدن؟» گفت: «توانم آمدن.» گفت: «بیاى تا ببینم.» ابراهیم علیهالسّلام از آنجا بیرون آمد و آتش به او هیچ زیان نکرد.
شمارهی پیش روی مجله را بهمناسبت همزمانی با برگزاری بازیهای المپیک ۲۰۱۶ به موضوع ورزش اختصاص دادهایم. به گردآوری روایتهایی پرداختهایم که برخی از زبان قهرمانان ورزشی روایت شدهاند.
خرداد امسال ماهنامهی داستان ششساله میشود. شش سال تداوم در انتشار منظم یک ماهنامهی داستانی و روایی دستاورد مهمی است، آنقدر که اگر صحبت از کودکی بود، دیگر وقتش رسیده بود این کودک روی پای خودش بایستد و هویت مستقلی پیدا کند و از اینجا به بعد خودش برای رشد و کمالش قدم بردارد.
از انسبن مالک روایت کردهاند که چون هنگام نبوت پیمبر ما صلیالله علیهوسلم رسید، وی به کنار کعبه خفته بود و رسم چنان بود که قرشیان آنجا میخفتند و جبریل و میکاییل بیامدند و با هم گفتند: «فرمان دربارهی کیست؟» آنگاه گفتند: «دربارهی سالار قوم است.» و برفتند، و از سوی قبله درآمدند و سه فرشته بودند و پیمبر را یافتند که به خواب بود. آنگاه وی را سوی آسمان اول بالا بردند و جبریل گفت: «در بگشایید.» و دربانان آسمان گفتند: «کیستی؟» پاسخ داد: «جبریلم.» گفتند: «و کی با تو هست؟» گفت: «محمد.» گفتند: «مبعوث شده؟» گفت: «آری.»
بهار اول فروردین شروع نمیشود. بهار از اولین برگها از اولین شکوفهها شروع نمیشود. بهار وقت خریدن تقویم سال جدید و جنبیدن مورچهها و سهرهها هم شروع نمیشود. بهار یک جایی توی سر آدم است. دقیقا وقتی شروع میشود که آدم دنبال نقطهای برای تغییر میگردد. لحظهای که فکر میکند از اول یک وقتی درس میخوانم، ورزش را شروع میکنم، دنبال کار دیگری میروم، پسرم را میبرم کلاس آواز، با همسرم ملایمتر حرف میزنم. عاشق میشوم.
به مناسبت ماه بهمن و سیوهفتمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بخشهایی از این شماره را به روایتهایی از روزهای انقلاب اختصاص دادهایم. در «گالری بهمن» و «چند قدم جلوتر» در بخش دربارهي زندگی نویسندگان هر دو اثر از شوری مینویسند که کودکان و نوجوانان را هم با جریان انقلاب همراه کرد. «همصدایی» در بخش مستند مجموعه عکسهای دیدهنشدهای است از آن روزهای پر تب و تاب.
انسانِ امروزی شهر را نه از طریق نقشهها و نشانیها که از راه داستانها کشف میکند؛ درخت کهنسالی در کوچهای که راه روزانه نیست، خانهای در خیابانی که هر روز نمیدیده، کافهای که میتواند در آن تنها باشد. همهی اینها نه با گشت و گذار در دنیای مجازی حاصل میشود و نه با نقشهخواني. تنها راهِ از آنِ خود کردن شهر، پرسه زدن در داستان است و به نظر میرسد آنچه ادبیات امروز ما کم دارد همین داستانهای شهری است.
مهر نميآيد، آنقدر نميآيد تا روزهاي بلند سال تمام شوند و ميوههاي تابستانه همه از مزه ميافتند. مهر نميآيد تا جادهها از دشتها درياها كوهها برگردند و ما را هم هركجا باشيم به خانه برميگردانند. مهر كه ميآيد همه دوباره روي مبلهاي خانهي خودمان نشستهايم؛ توي آشپزخانهي خانهي خودمان چاي دم ميكنيم، پشت ميزهاي تحرير خودمان مينشينيم. مهر همينجور است. وقتي ميآيد همه را خانگي ميكند.
شهريور ماه شيريني است. گندمها را درو كردهاند. برنج را، جو را، كلزا را برداشت كردهاند. بادمجانها را فروختهاند، هندوانهها را، دستنبوها را. شهريور ماه آنهاست كه به زمين وصلاند. ماهي كه زمين مزد آنها را كه شخم زدهاند، وجين كردهاند، عرق ريختهاند ميدهد. و حالا وقتش رسيده كه اين مزد را در جيبشان بگذارند و روياهاشان را يكييكي از گنجه و صندوق و اشكاف بيرون بياورند و باد بدهند.
ماههای میانی، عصارهی هویت فصلهایشان هستند؛ اردیبهشت برای بهار، آبان برای پاییز، بهمن برای زمستان و مرداد برای تابستان. یک ماهی طول میکشد تا فصل تازه بساطش را درست و کامل پهن کند و دوباره جمع کردن این بساط هم خودش یک ماهی زمان میبرد. این وسط، ماه میانی فرصت حکمرانی ملوکانهي فصل است؛ گسیل کردن ابرها و بادها، سرکشی به گیاهها و درختها و بازی با خورشید، که کی و چطور از پهنهی آسمان عبور کند.
خرداد امسال پنج سال از روزی که نخستین شمارهی مجله داستان همشهری روی کیوسک آمد میگذرد. پنج سال استمرار در تولید منظم یک ماهنامهی ادبی و داستانیِ پرمخاطب، تجربهای است که جامعهی ادبی ایران در چند دههی اخیر کمتر شاهد آن بوده است. بیشک اصلیترین چالش تحریریهی مجله در طول این مدت حفظ کیفیت مجله و ارتقای مداوم فرم و محتوای آن بوده است.
آنگاه، چون دید که نه بر آن حالم که از برِ وی رفتم، پرسید که «یا محمّد، تو را چه افتاده است که چنین شدهای؟ مگر بترسیدهای؟» آنگاه، من حکایتِ حالِ خود بازگفتم. خدیجه مرا گفت «ای محمّد، دل خوش دار و بشارت باد تو را ــ که امید چنان میدارم که تو پیغامبرِ عالَمیانی و رسولِ آخرالزّمانی!»
شمارهي نوروزی ماهنامهي داستان را در ۴۰۸ صفحه به همراه دو هدیهي ویژه برایتان آماده کردهایم. هدیهي اول لوح فشردهي داستان همراه است که وعدهاش را در شمارهي بهمن داده بودیم. بعد از داستان همراهِ یک تا سه اینبار از تعدادی از نویسندگان «درباره زندگی» مجله دعوت کردیم تا زندگينگارههايشان را برای شما بخوانند.
شمارهی عید امسال در ۳۹۰ صفحه و به همراه لوح فشردهی داستان همراه ۴، به ياري خدا، نیمهی اسفندماه روی کیوسکها خواهد بود. چهارمین لوح داستان همراه، به مموآرها یا زندگینگارههای ایرانی اختصاص دارد و میتوانید در آن، منتخبی از روایتهای منتشر شده در بخش «دربارهی زندگی» مجلهی داستان را با صدای نویسندگانشان بشنوید.
به روال سال گذشته، شمارهي يلدا با یک هدیهی ویژه همراه است: کارت یادبودی با مطلعی از غزلیات حافظ كه قرار است فال شب یلدای شما باشد. همچنین با نرمافزار همافزا (واقعیت افزوده) میتوانید غزل فال تان را با صدای محمد صالح علا بشنوید.
این شماره دو مطلب ویژه داریم. در «حدیثِ دوستان» از جمعی از نویسندگان و هنرمندان و صاحبنظرانی که در مسیر انتشار، مجلهی داستان را با همفکریها و آثارشان همراهی کردهاند، دعوت کردیم یادداشتهایی دربارهی مجله بنویسند، و در «چهارسال و پنجماه و چندروز» دستاوردهای مجلهی داستان را بعد از چهارسالونیم انتشار پیاپی، در قالب نمایهای از آمار و ارقام گردآوری کردهایم.
پس چقدر كوچك شد در نزد ايشان هر چيزي كه روگردان گشت از جلال و عظمت او و چقدر متروك گرديد بر ايشان، هر آنچه باعث دوري از وصال او آمد، به حدي که از بقاء خود گذشته به لقاي حضرت حق پيوستند و در طلب اين رستگاري تا سرحد ايثار و جانبازي پيش رفتند.
راهها مختلف است اما مقصد یکی است. نمیبینی که راه به کعبه بسیار است؟ بعضی را راه از روم است و بعضی را از شام و بعضی را از عجم و بعضی را از چين و بعضی را از راه دریا از طرف هند و یمن. پس اگر در راهها نظر کنی، اختلاف عظیم و مباینت بیحد است اما چون به مقصود نظرکنی، همه متفقاند و یگانه.
شهریور در خاطرات جمعی ما، ماه بیم و امید است، ماهی که دلهره و دلخوشی را یکجا دارد. دوسومِ چوبخط تعطیلات تابستانی خط خورده، اما شیرینترین بخش هنوز پیشِرویمان است.
مرداد، ماه کش آمدن روزهاست. در این ضرباهنگ کند و روزهای کشدار و شبهای دمکرده، دلت قصهها و روایتهای طولانیتر میخواهد. داستانهایی که گذاشتهای تا در یک بعدازظهر بلند تابستانی سرفرصت بخوانی.
گفتند «نون» دوات است. و مراد به قلم اين است كه میدانند كه آلت كتابت است، و در خبر است كه اولچيزى كه خداى تعالى آفريد قلم بود، به نظرِ هيبت به او نگريد، بشكافت.
داستان همشهری چهارساله شد. خرداد ۸۹ که اولین شماره از دورهی جدید مجله راهی کیوسکها شد، سه چهارنفر بودیم در یک اتاقِ سه در دو در طبقهی دوم ساختمان همشهری، زیر پل کریمخان. با یک عالم طرح و ایدههای بزرگ و بلندپروازانه که بعضیشان بیشتر به آرزو میمانست
تو را ديدم كه پارهی تن من، بلكه همهی جان منى، آنگونه كه اگر آسيبى به تو رسد به من رسيده است، پس كار تو را كار خود شمردم، و نامهاى براى تو نوشتم، تا تو را در سختى هاى زندگى رهنمون باشد، من زنده باشم يا نباشم.
بیرون، از برف سپیدپوش است و ما در تحریریه عکسها و تصاویر رنگبهرنگ نوروزی را دستبهدست میکنیم. بیوقفه کار میکنیم اما توی خیالمان در نوروز بهسر میبریم و اینکه آدمها در آن حالوهوا دوست دارند چه داستانهایی بخوانند.
اگر این تصویر درخشان از جنسی دیگر باشد چه؟ تصویری که در پیوندخوردن با خیال نویسنده مقاومت نشان میدهد. تصویری که میخواهد روایت خود را نقل کند. روایتی که لزوما داستان نیست و گاهی شکل روایی خطی هم ندارد.
اين چهلمين شمارهي مجلهي داستان است. ميگويند چهلسالگي سن تثبيت و پختگي آدمهاست و ما دوست داريم كه چيزي شبيه اين گزاره براي چهلشمارگي ما هم صادق باشد.
شب چله و چهلمین شمارهی پیاپی ماهنامهی داستان همشهری. این همزمانی را به فال نیک میگیریم. پس از جداشدن خانم مرشدزاده از مجله، شاید این تقارن نیکو همان اتفاقی باشد که همهی ما را به ادامهی راه دلگرم میکند.