اسفند ۱۳۹۳ و فروردین ۱۳۹۴

چندهفته قبل‌‌تر یک نفر در کارگاه به او می‌گوید: «محض رضای خدا خفه شو دیگه. گرند‌کنیون این‌جوری، گرندکنیون اون‌جوری. هیچ وقت پات به اون‌جا نمی‌رسه.» جان هم جواب می‌دهد: «باشه، من رفتم.» ابزارش را تحویل می‌دهد، کارش را ول می‌کند و با بدبختی پول کافی برای خرید یک بلیت از گری‌هوند به آماریلو جور می‌کند. با مادر و پسر نوجوانش كه با آن‌ها در يك آپارتمان زندگي مي‌كرده‌، خداحافظي می‌کند و سوار اتوبوس می‌شود.

تیر ۱۳۹۳

خوب بود اگر خاطره‌ای زنده از اولین دیدارمان در خاطرم می‌ماند ولی نمانده. مبل‌های گودرفته، قالیچه‌ی شرقی، گلدان‌های پرگل و سرویس چینیِ ظریف را درست به‌یاد دارم. ولی باقی صحنه‌ها مبهم‌اند.

تشخیص هویت

بهمن ۱۳۹۲

می‌دانستیم مظنون در کدام جایگاه قرار گرفته است. می‌دیدیم که شاهد وارد می‌شود. شدت انرژی‌ای را که با خود می‌آورد حس می‌کردیم؛ حس این‌که چشمانِ او جرمی را در یک آن دیده و مجرم حالا میان ما پنهان است.

نشکن

تیر ۱۳۹۲

حتی مامان‌بزرگ كه از غذای داخل قوطی‌های كنسرو تنفر داشت، از خود قوطی‌ها استفاده می‌كرد. قباله‌های مربوط به خانه و زمینش را در یك قوطی بزرگ قهوه گذاشته و قوطی را در اتاق زیرشیروانی پنهان كرده بود.