هنوز به پايين پلهها نرسيده بودند كه دستيار نظافتچي را ديد که از پلهها بالا ميرفت و خدا ميداند داشت با انگشتهايش چه حساب و كتابي ميكرد. دستیار دست نظافتچي را گرفت و او بدون آنكه اصلا حواسش به عوض شدن مسير باشد، همراه سه نفر ديگر براي پيدا كردن گاو از ساختمان بيرون رفت.