۱۹۲۲-۲۰۰۷، آمریکا. رماننویس معروف آمریکایی. زمینهی بیشتر آثار ونهگات طنز سیاه، هجو و تخیل و فانتزی است. از ونهگات رمانهای «سلاخخانهی شمارهی پنج»، «زمان لرزه»، «گهوارهی گربه»، «شب مادر»، «مرد بیوطن»، «مجمعالجزایر گـالاپـاگوس»، «اسـلپاستیـک» و مجموعهداستان «اپیکاک» و «جوجو رو نیگا» به فارسی ترجمه شدهاند.
چرا برای بهتر كردن سبك نوشتنتان باید روی آن کار کنید؟ مهم نيست چه چيزی مینويسيد. اين كار را به نشانهی احترام به خوانندههايتان انجام دهيد. اگر افكارتان را پراكنده و باشتاب روی كاغذ بياوريد، مطمئن باشيد خوانندههايتان احساس میكنند هيچ اهميتی برايشان قائل نيستيد.
جنگ، در کمال تعجب همگان، با ریختن بمبهای اتمی ما بر سر مردم عادی هیروشیما و ناكازاكي و حیوانات و گل و گیاههای خانگیشان به پایان رسید. اینکه چنین بمبهایی را میشود ساخت، اولین بار اینجا آزمایش و معلوم شد؛ در استادیوم متروکهی همین دانشگاه که ورزشهای زدوخوردی در آن رونقشان را از دست داده بودند.
انگار یک چیزی دورادور میانهمان را پاک بههم زده و من نمیدانم چطور درستش کنم. دلم میخواهد درستش کنم. گاهی وقتی باهم حرف میزنیم احساس میکنم سفیر نیوزلندم که دارد استوارنامهاش را به حضور وزیر امور خارجهی اروگوئه تقدیم مینماید. عجیبوغریب و رسمی است و هیچ ردی از صمیمیت ندارد.
میتوانی برای نفر بعدی که قصد خریدن نقاشیهایت را دارد، یک دورهی کوتاه آموزشی «قدرشناسیِ هنر» برگزار کنی. بدین شرح: یک تیوب کوچک رنگ یکدلار، بوم نقاشی دودلار و حداقل دستمزد در این کشور ساعتی یکدلار و بیستوپنجسنت است. ملت امریکا هنوز این واقعیت ساده را که «نقاش باید برای خرید مصالح کارش پول خرج کنند» یاد نگرفته.
و اما کلاس «فرم داستاننویسی»ام همینجور دارد بزرگ و بزرگتر میشود و قرار است به دو کلاس کوچکتر تقسیمش کنند (کلاس آ و ب؛ چیز دیگری هم مگر میشود؟) که به هرکدام دوساعت درهفته درس بدهم. درضمن، اسم درس را هم عوض کردم و از آنجا که من تنها استادی هستم که آن را درس میدهد، کسی اعتراضی نداشت.
ما يک خانهي بزرگ در بارنستابل خريديم؛ دويستساله و مشرف به تپههاي سرسبز، کنار يک برکهي آب سرد که ماهي هم دارد. با ششتا شومينه! احتمالا همان ماجراجويي مالياي است که کار مرا خواهد ساخت، ولي اگر طاقت بياورم يک سياستمدار کهنهکار ديگر پا به عرصهي وجود خواهد گذاشت.
من خل نشدهام، کارهای عجیبوغریب نمیکنم. دریوری هم نمینویسم؛ فقط انگاری دیگر خیلی مهربان، بهدردبخور و باانگیزه نیستم. پس رفیق خوبی باش- میدانم که هستی- و اگر کسی را میشناسی که میتواند با رواندرمانی گرهای از کارم باز کند، به من خبر بده.
از زمان آخرين ديدارمان تا الان، من بهترتیب، مهندس آموزش فنون نظامی، سرباز پیادهنظام، اسير جنگي در آلمان، دانشجوی ارشد انسانشناسی در شيكاگو، حوادثنویس در شيكاگو و كارمند روابط عمومي بودهام. ( تو چطوری؟)
متن قرارداد بین کورت ونهگات جونیور و جین.سی. در صورت عدم پايبندي به اين بند، همسرم حق دارد آنقدر غرغر كند، زخمزبان بزند و به طُرُق ديگر روي اعصابم برود تا نسبت به سابيدن زمين اقدام كنم.