۱۳۶۰، قائم‌شهر. مترجم و نویسنده. مجموعه‌شعر «دوئتی برای یک صدا» اثر لیندا پاستان را ترجمه کرده ‌است.

دی ۱۳۹۶

اولین کلاس آشپزی‌ام در آشپزخانه‌ای آفتاب‌گیر در طبقه‌ی بالایی ساختمان تشکیل شد. همکلاسی‌هایم یک دختر انگلیسی و یک دختر فرانسوی بودند، هر دو تقریبا هم‌سن‌وسال خودم و هیچ‌کدام تجربه‌ای در آشپزی نداشتند. این دوره‌ی «ویژه‌ی خانم‌های خانه‌دار» آن‌قدر ابتدایی بود که بعد از دو روز فهمیدم اصلا به چیزی که فکر می‌کردم شبیه نیست.

مهر ۱۳۹۶

معلوم بود در جوانی بسیار خوش‌قیافه‌ بوده، مثل ستاره‌های سینما. سرش را از روی روزنامه بلند نکرد اما معلوم بود می‌داند کسی او را زیر نظر دارد. مردی که زمانی مثل او خوش‌قیافه بوده باشد خوب می‌فهمد کِی زیر نگاه مردم است. چنان اعتمادبه‌نفس داشت که انگار این‌همه موی روی سرش، همه، مال خودش بود.

تیر ۱۳۹۶

چرا از موهایم فرار می‌کردم، از خودم پرسیدم: بهتر و سالم‌تر نیست اگر آنها را همان‌طور که هستند بپذیرم؟ مطمئنا آسان‌تر نیست، این را می‌دانستم، با وجود این تصمیم گرفتم تجربه‌اش کنم، مصمم بودم با هر گره و گوریدگی‌اش روبه‌رو شوم تا زیبایی را در آن بیابم.

دی ۱۳۹۵

سرآشپزِ رستورانِ سوشی داشت آپارتمانش را ترک می‌کرد که متوجه غریبه‌ای بیرون خانه شد. از روی کت و شلوار سیاه و بددوختش فهمید اهل کره‌ی شمالی است و همین نگرانش کرد. سرآشپز حتی حالا در میانه‌ی ششمین دهه‌ی زندگی‌اش نیز نیرومند و قوی بود: شانه‌هایی ستبر و سینه‌ای فراخ داشت؛ یک روز مجبور می‌شدند برای جدا کردن حلقه‌هایش از انگشتان درشتش آن حلقه‌ها را ببرند. دیگر خیلی وقت بود جلیقه‌ی ضدگلوله نمی‌پوشید.

مهر ۱۳۹۵

جستارنويسی شخصی چگونه شروع شد

شهرت میشل دو مونتنی، فیلسوف و نویسنده‌ی فرانسوی دوران رنسانس، بیش از هر چیز مديون کتابی است تحت عنوان جستارها. او در این کتاب جستارنویسیِ شخصی را تا درجه‌ی یک ژانر ادبی ارتقا داد. شايد بتوان مونتنی را اولین کسی دانست که به‌طور جدی «خود» را موضوع محوري كار نويسندگان قرار داد.

اردیبهشت ۱۳۹۵

این اولین خاطره‌ای است که از کریسمس یادم است. دیروقت بود اما من در رختخوابم بیدار دراز کشیده بودم و می‌شنیدم پدرم با کمک مادرم در نقش دستیارش تقلا می‌کند تا قطعات طبلی را که از قبل به بابانوئل سفارش داده بودیم، روی هم سوار کند.

مرداد ۱۳۹۴

زمستان است، روزی عادی مثل همه‌ی روزهای دیگر. پسرم را به مدرسه رسانده‌ام. چند دقیقه بعد از نه، همراه با زنان مسلمان، آفریقایی‌ها، اهالی چک و مدیران کت‌و‌شلوارپوش طبقه‌‌ي متوسط که وررفتن با گوشی‌های بلک‌بری‌شان را آغاز کرده‌اند، زمین بازی بچه‌ها را ترک می‌کنم. همیشه از این پیاده‌روی به سمت خانه، از این آسایش و آزادی تنهایی خوشم می‌آید، در این زمان به هرکاری که باید انجام بدهم فکر می‌کنم.

ارباب مزه‌ها

اسفند ۱۳۹۳ و فروردین ۱۳۹۴

سرآشپزی که طعم‌ها را نمی‌فهمد

دوست دارد آخر شب‌ها سراغ ایده‌های نو برای آشپزی برود و «نمونه‌های اولیه» و مختلف را روی دفترچه‌ای پیاده کند بعد این طرح‌ها را به پوسترهای بزرگ انتقال می‌دهد و به دیوار آشپزخانه می‌چسباند. آن شب، روی یکی از پوسترها این کلمات نوشته شده بود: «بهاری باشید. چطوری؟ نو بودن، تازگی، یخ، جوانه‌ها، ظریف، آهسته.»