۱۰ دیدگاه در پاسخ به «اسامی شرکتکنندگان به همراه عکسهای مرحلهی نیمه نهایی»
هما -
سلام. ایده ی به اشتراک گذاری عکس های راه یافته به مرحله نیمه نهایی رو خیلی پسندیدم. اینطوری کارهای قابل قبولی که برگزیده نشده اند هم دیده می شوند.
اما بک سوال:
در بخش روایت های داستانی، بخش یک تجربه، بنابر توصیه شماره مهر تون که گفته بودید اثار بیشتری از انچه که چاپ می شود رو در سایت به اشتراک می گذارید، سایت رو زیرو رو کردم اما چیزی پیدا نکردم.
ممکنه لینکش رو به طور مستقیم بگذارید؟
سلام. خیلی خیلی ممنون از به اشتراک گذاشتن این عکس ها. بعضی ایده ها عالی بودند فقط اجرای خوبی نداشتند.
لطفاً این روند گذاشتن عکس های نیمه نهایی را ادامه بدهید.
«داستان» دمات گرم. هر بار به نحوی الهامبخشم بودی. اینبار هم تو نجاتم دادی. نامهی محرمانهات را برای بار چهارم خواندم و روی کلمهی sign out کلیک کردم. اوایل ماه بود و میدانستم چند روزی است که آمدهای. از دست مدیرم شاکی بودم و دنبال یک جمله میگشتم که به او بگویم و قانعاش کنم که انسان جایزالخطاست. اسم کوچک یکی از مخاطبان را در شبکهی اجتماعیمان به اشتباه منتشر کرده بودم و مدیرم بدجوری از دستم عصبانی بود. یادم میآید گفته بودی: هر کلیکات داستانی دارد. سر همین رشته را گرفتم و شروع کردم به بافتن، از قامتم بلندتر شد. رسیدم به وبلاگ رسمیات، قسمت سومین فراخوان عکاسی برای داستان، سوژه آلزایمر. آنجا که اسامی شرکتکنندگان به همراه عکسهای مرحلهی نیمه نهایی را منتشر کرده بودی. بدون معطلی قرقرهی موس را دوازده مرتبه کشیدم پایین و رسیدم به عکسی که با نام خودم برایت فرستاده بودم، اما تو به اشتباه با نام کوچک علیرضا و نامخانوادگی غفاری منتشرش کرده بودی. اصلاً از تو ناراحت نشدم. حتی خوشحال هم شدم. فوری مدیرم را صدا کردم و این جمله آمد سر زبانم: «ببینید آقای مدیر! در پروژههای سنگین، به علت حجم بالای کار و مدت زمان اندک، بعضی اشتباهات قابل اغماض است!» آقای مدیر بداخلاق لبخندی زد و گفت: «باشه، حالا بیا برو. فردا در موردش حرف میزنیم.» از خوشحالی نزدیک بود جیغ بزنم. وسایلم را جمع کردم و با اشتیاق بیشتری – نسبت به ماههای قبل – به سمت کیوسک روزنامهفروشی دویدم.
سلام. ایده ی به اشتراک گذاری عکس های راه یافته به مرحله نیمه نهایی رو خیلی پسندیدم. اینطوری کارهای قابل قبولی که برگزیده نشده اند هم دیده می شوند.
اما بک سوال:
در بخش روایت های داستانی، بخش یک تجربه، بنابر توصیه شماره مهر تون که گفته بودید اثار بیشتری از انچه که چاپ می شود رو در سایت به اشتراک می گذارید، سایت رو زیرو رو کردم اما چیزی پیدا نکردم.
ممکنه لینکش رو به طور مستقیم بگذارید؟
سلام. اگر منظورتان یکتجربههای روایتهای مستند است، امروز همهی چاپنشدههای نیمهنهایی را در وبلاگ مجله میگذاریم.
داستان مسابقه عکاسی بعدی را از کجا تهیه کنیم؟
سلام. فردا میتوانید متن فراخوان چهارم را به همراه متن داستان در وبلاگ بخوانید.
سلام. خیلی خیلی ممنون از به اشتراک گذاشتن این عکس ها. بعضی ایده ها عالی بودند فقط اجرای خوبی نداشتند.
لطفاً این روند گذاشتن عکس های نیمه نهایی را ادامه بدهید.
«داستان» دمات گرم. هر بار به نحوی الهامبخشم بودی. اینبار هم تو نجاتم دادی. نامهی محرمانهات را برای بار چهارم خواندم و روی کلمهی sign out کلیک کردم. اوایل ماه بود و میدانستم چند روزی است که آمدهای. از دست مدیرم شاکی بودم و دنبال یک جمله میگشتم که به او بگویم و قانعاش کنم که انسان جایزالخطاست. اسم کوچک یکی از مخاطبان را در شبکهی اجتماعیمان به اشتباه منتشر کرده بودم و مدیرم بدجوری از دستم عصبانی بود. یادم میآید گفته بودی: هر کلیکات داستانی دارد. سر همین رشته را گرفتم و شروع کردم به بافتن، از قامتم بلندتر شد. رسیدم به وبلاگ رسمیات، قسمت سومین فراخوان عکاسی برای داستان، سوژه آلزایمر. آنجا که اسامی شرکتکنندگان به همراه عکسهای مرحلهی نیمه نهایی را منتشر کرده بودی. بدون معطلی قرقرهی موس را دوازده مرتبه کشیدم پایین و رسیدم به عکسی که با نام خودم برایت فرستاده بودم، اما تو به اشتباه با نام کوچک علیرضا و نامخانوادگی غفاری منتشرش کرده بودی. اصلاً از تو ناراحت نشدم. حتی خوشحال هم شدم. فوری مدیرم را صدا کردم و این جمله آمد سر زبانم: «ببینید آقای مدیر! در پروژههای سنگین، به علت حجم بالای کار و مدت زمان اندک، بعضی اشتباهات قابل اغماض است!» آقای مدیر بداخلاق لبخندی زد و گفت: «باشه، حالا بیا برو. فردا در موردش حرف میزنیم.» از خوشحالی نزدیک بود جیغ بزنم. وسایلم را جمع کردم و با اشتیاق بیشتری – نسبت به ماههای قبل – به سمت کیوسک روزنامهفروشی دویدم.
اتفاق جالبی بود ولی باعث نمیشود ما بابت اشتباهمان عذرخواهی نکنیم! اسمتان اصلاح شد.
سپاس از شما
مرسی محمدرضای عزیزم
همیشه کارهات رو دوست داشتم و همیشه تک و عالی بودن
موفق باشی و بهتریناه رو برات آرزو دارم چون بهترین ها لایق تو هستند دوست مهربانم
بهترین هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا رو برات آرزو دارم