از روز چهارشنبه ۲۵ دیماه، گروه مجلات همشهری به ساختمان نشریاتِ موسسهی همشهری که قرار است از این به بعد همهی مجلات، ضمایم و روزنامهی همشهری در آن متمرکز باشند در «خیابان ولیعصر، کوچهی تورج (پایینتر از چهارراه پارکوی)، ساختمان همشهری» نقل مکان کرد و ما در طبقهی چهارمِ بلوکِ میانی آن هستیم.
تلفن تحریریهی داستان هنوز به محل جدید منتقل نشده و تا آن زمان اگر شمارهی دیگری را در اختیارمان گذاشتند، همینجا اعلام میکنیم. اگر کار یا سوالی داشتید، فعلا در این بلاگ بنویسید یا ایمیل بدهید تا بتوانیم پاسختان را زودتر بدهیم.
تحریریهی داستان از دوشنبه ۳۰ دیماه در دفتر جدید مستقر است.
فکر نمیکردم آدرس ساختمان های اداری مطبوعات به جاهای خوب خوبه خیابون ولیعصر منتهی بشه.بازار نشر رو خراب تر از این حرفها تصور میکردم.معلوم میشه که این درصدِ سرانه ی مطالعه در ایران که همیشه توی رسانه های کشور اعلام میکنن خیلی واقعی نیست.مردم، ناشرین و دست اندر کارانِ مطبوعات محبوبشون رو فرستادن بالا شهر.حالا دیگه این تمثیله کتاب نو بخر لباس کهنه بپوش هم این وسط برای من یکی روشن شدکه چقدر توی این مملکت مصداق داره.عید پارسال پدر من پیرهن سه سال پیشش رو که دامادمون واسش خریده بود پوشید و لباس نو نخرید البته منتی به شما نباشه پدر من اصلا سواد نداره.به هر حال خونه ی نو مبارک.
محمود عزیز! کامنتات رو دو سه بار خوندم ولی باور کن چیزی ازش سر درنیاوردم! یا تو خیلی سخت نوشتی یا من خیلی بیسوادم! از بازار نشر، سرانه مطالعه، پیرهن بابات و … صحبت کردی. گروه مجلات همشهری مال شهرداریه اگه کسی هم وضعاش خوب باشه شهرداریه نه ناشر! ارتباط سرانهی مطالعه و محل ساخنمون هم ناسِنس بود. به نظرم به جای این حرفا به یه تبریک خشک و خالی بسنده میکردی بهتر بود! کانگرَچیولیشن داستان عزیز…
از نظر من تبریک خشک و خالی فقط به درد آدمایی میخوره که دوست دارند اسمشون جایی ثبت بشه ! ولی بعضی ها دوست دارند حرفشون ثبت بشه نه اسمشون ! در ضمن اینجا باید دیدگاه نوشته بشه نه تبریکات خشک و خالی !!
سلام.دوست محترم و عزیز وبزرگوار! اول عرض کنم منظور خیلی خاصی در این نوشته نبود زیاد جدی نگیرید.اما رابطه های جمله ها که با سخت نوشتن من نا مفهوم شده:اگر مردم اهل مطالعه باشند باید برای این کار پول خرج کنند و اگر پول خرج کنند چرخ اقتصادی اهالی صنف شما بهتر میچرخد بنابراین وقتی ساختمانتان به آن نقطه ی مذکور انتقال یافته است معلوم میشود مردم خوب پول خرج کرده اند اما در حقیقت این یک طعنه ی وارونه بود که در اصل به خود ندید بدید بنده برمیگشت.و در مورد پیراهن پدرم هم منظور، اشاره به آن تمثیل بود که کتاب نو بخر اما لباس کهنه بپوش.که نهایتا به همان رونق بازار شما و دوستانتان خواهد انجامید.اما با تصحیح جمله ام در آخر عرض کرده بودم که پدر من به دلیل بی سوادی، هدفش از نخریدن لباس نو خریدن کتاب نبوده و بنا براین منتی بر سر دوستان نیست.که همگی نوعی شوخی بود و شما جدی گرفتید.و دستور فرمودید به جای این حرفها خشک و خالی تبریک بگوییم.در ضمن درباره ی اینکه صاحب پولها شهرداری است نه ناشر هم ممنون از توضیحتان.بنده فکر میکردم پول های حاصل از فروش مجله به طور مساوی آخر هر ماه سر خورده به جیب اهالی تحریریه میرود و ایشان با پس انداز قسمتی از این مبالغ دست به دست هم داده به این ساختمان نقل مکان کرده اند.که البته الان فهمیدم اشتباه بود و باید این شوخی را در قالب یک نامه به دفتر شهرداری پست میکردم که در سلسله مراتب اداری مشکلی پیش نیاید.به هر حال از صمیم دل اگر رنجیدید عذر میخواهم و خشک و خالی میگویم خانه ی نو مبارک.
ساختمان نو توقع ما را برای دیدن ایده های نو بالا میبرد.حالا این فکر کنم سومین اسباب کشی داستان باشه اما من باز هم بهتون سر نزدم.