بگذارید شام کودکانم را هم بزنم
بالشهایشان را هموار کنم
کابوسهای کوچکشان را آرام کنم
بگذارید خبر فقط کلمه باشد
ده کودک
صد خانه
روستاهای بسیار
نگذارید ببینم
چشمان ترسان منتظر را
و دست وحشتی که چشمان عروسکش را میپوشاند
وتنهایی غریب پسربچهها میان خاکها
و آغوش خالی مادران
و…
بگذارید
بگذارید همین شب آبستن هم بگذرد
فردا کودکانم دنیایی از آرامش خواهند زایید…
شعری از رودابه کمالی
ممنون. چه شعر زیبا و تاثیر گذاری…
مطمئنم فردا روز بهتری خواهد بود
اول ممنون از شعر زیبای خانم کمالی ، و دوم یه سوال ! قبلا لوگوی همشهری داستان رو توی وبلاگم داشتم ولی حذفش کردم و الان که می خوام دوباره استفاده ش کنم نمی دونم از کجا باید پیداش کنم . کد لوگو کجاست ؟
سلام
کد لوگو را اینجا ببینید.