تصویر خیالی منسوب به فیثاغورس | حکاکی روی مس| ۹۱۳ شمسی (۱۵۳۵ میلادی) | موزه‌ی […]

روایت × سفرنامه

برشی از سیاحت‌نامه‌ی داستانی فیثاغورس در ایران

نوشتن قصه‌های تاریخی یا شبه‌تاریخی در قرن هفدهم و هجدهم در كشورهای متمدن آن روزگار مانند فرانسه رونق فراوانی یافته بود. گویی خواننده‌های علاقه‌مند به تاریخ دوست داشتند قصه‌های پرشاخ‌وبرگ و رمان‌گونه‌ای از همان اشخاص تاریخی و سرزمین‌هایی بخوانند كه گزارش‌های علمی و مستندشان را به‌اختصار در كتاب‌های تاریخی خوانده بودند. برخی نویسنده‌ها پاسخگوی این نیازها بودند.
درست در همان سالی كه ناپلئون بناپارت با كودتایی قدرت را در فرانسه به دست گرفت و جهان‌گیری‌اش را شروع كرد و كشورهای بزرگ آن روزگار از ایتالیا گرفته تا مصر همه را زیرپا گذاشت، در همین سرزمین كتابی شش‌جلدی منتشر شد با عنوان طویل سفرهای فیثاغورس: مصر، هند، كَلده، كِرت، اِسپارت، كارتاژ، مارسی، سیسیل، رُم، و قوانین سیاسی و اخلاقی این سرزمین‌ها. نویسنده‌ی این كتاب متفكری فرانسوی است به نام سیلویان مارشال (۱۷۵۰ ـ ۱۸۰۳م) كه با استفاده از اطلاعات تاریخی و جغرافیایی موجود تا روزگار خود و با كمك قدرت تخیل و داستان‌پردازی، داستان روزگار باستان آسیا و اروپا را نوشت.
قهرمان داستان كسی نیست جز خود فیثاغورس معروف (۵۷۰ ـ ۴۹۵ ق.م) كه سودای دانایی و جست‌وجو دارد، در سرزمین‌های مختلف سیر می‌كند و حدود بیست سالی هم در مصر به سر می‌برد. بنا به دلایلی آن‌جا به اسارت درمی‌آید و او را به بابِل می‌برند. با لشكركشی داریوش به بابل و آزاد كردن اسیران، فیثاغورس هم آزاد می‌شود و همان‌جا با تعالیم مُغان آشنا می‌شود و همراه سپاهیان ایرانی به شوش می‌آید و در سالی كه داریوش اول (۵۵۰ ـ ۴۸۶ ق.م) رسما تاجگذاری می‌كند (۵۲۱ ق.م)، ناظر این مراسم است. او كه فردی تیزبین و نكته‌سنج است ماجرای ورودش به شوش و دیدار از آیین پرشكوه تاجگذاری بزرگ‌ترین پادشاه آن روز دنیا را روایت می‌كند. بخش مربوط به این ماجرا در جلد سوم كتاب فوق وجود دارد. فیثاغورس در نهایت در حدود پنجاه‌وشش‌سالگی به سرزمین مادری خود، سایمون در یونان، بازمی‌گردد و در هفتادوپنج‌سالگی همان‌جا می‌میرد.

در سرزمین شوش
دجله را گذشتیم. برای ورود به سرزمین شوش می‌بایست به رودخانه‌ی كوچك‌تر موسوم به اولس برسیم. این رود از ایالت سیسی كه محل پایتخت است می‌گذرد. آبش به خوبی مشهور است و پادشاهان ایران جز این آب، آب دیگر نیاشامند. چند باركش چارچرخه را در ساحل رود دیدیم كوزه‌های سیم بزرگ آورده بودند تا پر كرده به قصر پادشاه ببرند. زرتشت گفت: «این آب با همه‌ی خوشگواری پیش از آن‌كه در خوان داریوش قرار گیرد جوشانده خواهد شد. جز پاك و خالص هیچ‌چیز با مزاج شهریاران ایران آمیزش ندارد.»

شوش مخازن گران‌قیمت دارد و شهری است مشيّد و مستحكم. دیوارهای ستبر كلان حالتی به این شهر داده كه پنداری حصنی حصین را حراست می‌كنند. شوش را بارویی است نفوذناپذیر. شهر را موافق نقشه‌های مِمنُن ساخته‌اند. جاده‌ی بزرگ كه به آن‌جا انتها یافته و با زرتشت قسمتی از آن را پیموده‌ام بر این منوال عمارت شده.


دیدار با داریوش
داریوش شهریار نو پادشاهی و فرمانروایی خویش را با افزایش چندین كاخ و كوشك آغاز كرده. هنگامی كه زرتشت مرا به داریوش معرفی می‌كرد چنین گفت: «شهریارا، یك تن از محبوسین شاه كامبیز (كمبوجیه) را به حضور آورده‌ام. شاهِ ماضی وی را به ملاطفت پذیره شده و به توقیر و احترام با او رفتار كرده. این بیگانه را شئون و القابی است درخور عطوفت و نوازش تو. حكیم روشن‌رای تِب از مردم سامُس بوده برای اندوختن فروغ‌های صافی دانش و بینش مُغان به دربار ایران شتافته.» داریوش دست به من داده و گفت: «نیك به‌هنگام آمده‌اید. ظاهرا در اثنای این چند روز به پرسپولیس خواهد رفت.»

زیبایی‌های قصر كورش را كه كمبوجیه به عمارت آن مداومت كرده و داریوش اتمام آن را خواسته بود، صاحب‌منصبی مامور بود برای من توصیف كند. نام این شخص اُبار بود و می‌گفت: «این است كوشك نهانی اسمردیس مجعول برادر رئیس مغان پازی‌تیت غاصب تخت و دیهیم كورش كه دو گوشش را به حكم شاه بریده بودند، این آدم را اشراف و مهتران در این محل دستگیر كرده، سرش را از تن برگرفتند به نیزه زدند و در چارراه‌های شهر بگردانیدند.»

زرتشت از پیروزی خود چنان مغرور نبود كه از رفتن مغان خشمگین بود. خواست هیچ‌گونه سود و برتری را از دست ندهد، به شاه گفت: «روز تاجگذاری نزدیك است. مرا رخصت هست با دلیلی روشن و برهانی درخشان در احتشام آن روز شریك باشم؟» داریوش خواهش زرتشت را پذیرفت.


تاجگذاری
روز عید تاجگذاری به درخشیدن آغاز كرده بود. هیكل خدای جنگ مورد تعظیمات و مراسم بود. روشنایی روز و پرتو خورشید از هر سوی می‌تافت. داریوش پیاده آمد. مغان از پیش و سران و مهان و مرزبانان از پس. پنج تن از اقران و مسابقین شاه به وی نزدیك شدند. شاه جامه‌ی سفر كورش كبیر را پوشیده بود. در آستان هیكل ایستاد و چند دانه انجیر تركرده در شیر ترش را خورد. این رسم احترامی بود از جانب كمبوجیه به یادگار موسس سلطنت. آن‌گاه موبدان او را به طرف حرم مقدس پیش بردند. شاه برای گرفتن پیشانی‌بند از دست رئیس روحانی در آن‌جا زانو زد. این نواری بود از پشم نرم لطیف كناره‌اش ملوّن به رنگ سرخ.

همان‌دم كه كار انتخابات به پایان رسید، داریوش گیسوی عاریت بر سر نهاد. بی‌درنگ زلف را عطرآگین كردند. پنج نفر از بزرگان در آستان معبد او را منتظر بودند. شاه دوباره به آن‌جا برگشت و دستاری مخروطی‌شكل كه از هر سوی آن زر و گوهر پرتوپاشی می‌كرد زیب سر ساخت.
وقوع این مراسم با فریادهای شادمانی و شاباش عمومی توام بود و در خلال این احوال دعای ملی بر این منوال شنیده می‌شد: «خدا كند پادشاه نوی ما چون كیومرث دیر زیاد. خدا كند پادشاه ما چون هخامنش توانگر باد.»

موكب بسیار محتشم و با فر و جاه، شاه را به كاخ سلطنت بازآورد. سرای همچون پرستشگاه مورد تعظیم و تكریم بود. درهای قصر را روز و شب كسانی كه طرف اعتماد بوده و آنان را چشم و گوش شاه می‌نامند حراست می‌كنند. دربانان باید همه‌چیز را ببینند و بشنوند. كوچك‌ترین حادثه اگر ایمنی و سلامت شاه را مختل سازد یا موجب اندك نگرانی خاطر باشد، به بازپرس و نكوهش دچار می‌شوند. تمام این دوراندیشی‌ها و تحرزات نتوانست از مكاید مغ‌ها بر ضد كمبوجیه بكاهد. مامورین در اقطار مملكت گردش كرده از آنچه می‌گذرد پادشاه را آگاه می‌كنند.

یكی از نگهبانان شعله‌ی خاموش‌نشدنی را در بالاترین كنگره‌ی قصر مراقب بود. كانون‌های بسیار به این‌جا پیوستگی داشت و با تابش تدریجی خویش، اخبار حدود و داخله‌ی ایران را خبر می‌داد.

دیوارهای منزل شاه به زر و عاج آراسته است. تختی كه شاه روزِ داوری بر آن می‌نشیند و دیگری كه به آسودن و آرامش وی اختصاص دارد از زرِ ناب است. درخت چناری دارای برگ‌های پهن از همان فلز یكی را سایبان است و درخت تاكی زیر سنگینی خوشه‌ها خمیده دیگری را سایه‌افكن.

ادامه‌ی این داستان را می‌توانید در شماره‌ی هفتادوپنجم، اسفند ۹۵ و فروردين ۹۶ ببینید.

*‌‌‌‌سياحتنامه‌ی فيثاغورس در ايران سيلويان مارشال ترجمه‌ی يوسف اعتصام‌الملك چاپخانه‌ی مجلس ۱۳۱۴/p>