اردیبهشت ماه نیست فصل است، هم گل نارنج و خرمالو و به دارد هم بَر چاقاله و توت و کلزا هم خزان سنبل و لاله و شقایق؛ اردیبهشت برف هم دارد، برف اردیبهشت روی دنا و پلنگچال و آبعلی.
اردیبهشت ماه نیست سالی است سر یک سال که ما را از باقی سال غافل میکند. زیبایی را مجموع نشانمان میدهد و ما را از تلخیهایی که خواهد آمد ناهشیار رها میکند، مثل ترانهای که بیفتد روی زبانمان و یک روز مدام تکرارش کنیم و فردا هرچه فکر کنیم حتی یک بندش یادمان نیاید؛ تردستی که در دستهایش کلاه و عصا دارد و از آنها خرگوش و کفتر درمیآورد و بعد که حیرتمان را دید در تاریکی صحنه غیب میشود، غیبت سال در همان ماه دوم.
اردیبهشت آب نیست اما رفع عطش میکند. به بیابانگذران میگفتند با خودشان یاقوت بهرمانی بردارند که یاقوت رفع تشنگی است، تشنهی بیابان یاقوت را زیر زبان میگذاشت و آواز میخواند تا به مقصد برسد. اردیبهشت آن یاقوت است، آب نمیآورد اما تشنگی را میبرد. چیزی پوشیده در هزار چیز بیربط، ماهی که سالی را میسازد. ماهی که زمین را میجوشاند و میراندنش را مهیا میکند، امید میآورد و ناامید میکند. در باغ سبز نشان میدهد و خندهخنده میرود.
ما معتاد این تغافلیم، معتاد این خوشی سینهپر کن که میآید و میرود و جای خالیاش باقی میماند، هرسال را تندتند طی میکنیم تا برسیم به این لختی اردیبهشت، به این پا دراز کردن و سایهنشینی در بهار. آدمی عاشق غفلت است انگار، هرچه که خوشی دارد و باقی ندارد. هرچیزی که درد آینده ندارد، گذشته ندارد، اکنون است. اردیبهشت اکنون خالص است.
همهی ایرادگیرها و نصیحتکنها هم در اردیبهشت نصیحت لازم میشوند، زنهاردانشان خالی میشود، دستهایشان را بالا میگیرند، همهی آن خرمنسازها، دانهکارها، آدمهای معتاد کار و پیشرفت. همهی کسانی که باقی سال آینهی دقاند در اردیبهشت لال میشوند. اردیبهشت اینجور ماهی است، میباراند، رقیق میکند، عاشق میکند و بعد رهایمان میکند تا ولول بگردیم و افسوس بخوریم که چه چیزهایی از کفمان رفته، حتی آنهایمان که حواسجمعترند.
دربارهی این شماره:
يک بعضی کارها و چیزها را هزار بار برنامهریزی هم که بکنی راه خودش را پیش میگیرد. این شمارهی مجله که ویژهی ادبیات ترکیه است هم با حساب و کتاب پیش رفت هم دفعتا و یکباره شد، یعنی قرار بود به سنت این یک سال شمارهی میانفصل اردیبهشت داستان ترکی باشد، از حدود یک سال قبل هم سفارشهایمان را به دبیر داستانهای خارجی دادیم و داستانها را که بهمرور میآمد میخواندیم و حرف میزدیم و ماجرا به روال پیش رفت اما بعد که پیشتر رفتیم و چیزهای بیشتری خواندیم دیدیم حیف است این شماره را مختصر و به داستانها فقط بگذرانیم، هم به جهت اینکه ادبیات ترکیه این سالها قفسهای در ادبیات دنیا پیداکرده هم آنقدر شبیه و برادر و همسایه به نظر میرسد با ادبیات ما که میشود به جای پاهایش نگاه کرد ببینیم چهکرده. البته ادبیات ترکی هم افسانهها و مصائبی در این جهانپیمایی ادبی دارد که شاید در این شماره چهرهای روشنتر از آن نمایان شود. در این شماره میشد به سابقهی روابط ادبیات بین فارسی و ترکی پرداخت یا سراغ نویسندههایی کلاسیک شده رفت اما آخرش به این نتیجه رسیدیم که نویسندههای معاصرتر را سراغ بگیریم و معرفی و ترجمه کنیم. نویسندههایی که ادبیاتشان همین امروز حیات دارد. تقریبا همهی مطالب جز یکی از زبان ترکی ترجمه شده و در پیدا کردن متنها و مترجمها و سفارش ترجمه خانم مژده الفت که دبیر داستانهای خارجی این شماره است حق زیادی برگردن ما دارد. همچنین بایستی از آقای تورقای شفق، رئیس موسسهی یونس امره در ایران، مرتضی هاشمی نیاری،کاوه فضلیخلف و عاصم گلتکین تشکر کنیم که در این پرونده کمکحالمان بودند.
دو ترکیه تنها کشوری دوست و برادر و همسان نیست، بخشی از فرهنگ و تاریخ ما به هم پیوند خورده است. داستانهای دوستی و دشمنیمان در طول قرنها و سالها، صلحها و جنگها و خانوادههایی که یک سرشان اینجا بوده یک سرشان آنجا. پروندهی «ادبیات همسایه» در بخش دربارهی داستان راهی را که ادبیات ترکیه رفته نشان میدهد. داستانهای ایرانی این شماره هم همه داستانهایی هستند که در ترکیه میگذرند و زندگینگارههای «تهرانی که من بودم» و «قهوۀ چهلساله» که در ایران میگذرد و به زبان فارسی نوشته شدهاند. این مبادله و مقاوله البته ادامه دارد و قرار است بین نویسندههای ایرانی و ترک تکرار شود و به جاهای بهتری برسد.
سه برای یک تجربهی اسم مطلب زیاد رسید، هم از نویسندهها هم از خوانندهها. همه با اسمشان یک داستانی، دردسری ماجرایی داشتهاند انگار؛ تجربهای همگانی که هر کسی جوری از سر گذرانده اما اینکه این شماره را اختصاص دادیم به ادبیات ترکیه روی بخش مستند هم اثر کرد و این مستندنگاره ماند برای شمارهی بعد، «شما؟» را از دست ندهید.
چهار جلد این شماره و تصویرسازی سر هر بخش مجله از درویم اربیل، نقاش سرشناس ترک است، که حالوهوای انتزاعی از استانبول و زندگی معاصر ترکها در همهی آثارش هست و این احوال را به این شماره از مجله هم داده.
پنج سومین دورهی جایزهی داستان تهران با فراز و فرود دارد به آخر میرسد. همین حالا تب چهارمین دورهاش را داریم، تبی که از راه رفتن زیر باران حس کنی، شیرین و نرم و خوابناک. هربار که به جایزهی داستان تهران میرسیم همین است. میدانیم قرار است تلخی ببینیم و درشت بشنویم و سخت کارکنیم اما باز شیرینیاش شبیه خارخاری زیر پوستمان جاری میشود. این داستانها یکوقتی کنار هم شهری را خواهد ساخت، برای آن روز این تلخی و شرنگ تحملکردنی است. برای روزی که تهران را با داستان یاد بیاوریم نه با زشتی و ترافیک و سردی آدمهایش هر سختیای تحملکردنی است.
شش کتابها مسریاند، از زندگیای به زندگی دیگری. کتابها میآیند و ما را تغییر میدهند و شاید در کتابخانهای فراموش شوند اما تاثیر آن کلمات تا همیشه در ما میماند. نمایشگاه کتاب هر سال ما را به شوق میآورد و با کتابها آشتیمان میدهد و باز رهایمان میکند بین زندگیهای در کلمات. پیشنهاد ما این است که با هم برویم و کتاب بخریم و کنار تخت بچینیم که مجبور بشویم بخوانیمش. کتابها به ما سرایت میکنند حتی اگر فقط کنار سرمان باشند.