خودتان را اندکی بهتر بشناسید

علیرضا آستانه/ از مجموعه‌ی «زندان زبان»- ۱۳۹۲

کارگاه رمان

قسمت دوم: برنامه‌ریزی برای نوشتن رمان

تا به‌حال چند سرفصل‌ آموزشی دنباله‌دار به صورت تالیف یا ترجمه در بخش درباره‌ی داستان منتشر شده که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته‌اند. در صفحه‌ی کارگاه رمان که از شماره‌ی پیش آغاز شده، محمد حسن شهسواری، نویسنده‌ی رمان‌های «شب ممکن» و «پاگرد» و مدرس رمان‌نویسی، علاقه‌مندان به نوشتن را به زبانی ساده، با اصول و مراحل نگارش رمان آشنا می‌کند.

روزي در يک مهماني، يکي از هنرمندان مشهورمان، جواني را که تا آن زمان اثري چاپ نکرده بود، نشانم داد و گفت نابغه است. رو به جوان کردم و گفتم اين حرف را جدي نگير. ما به‌خاطر خواندن «جنايت و مکافات»، «ابله»، «شياطين» و «برادران کارامازوف» به داستايفسکي مي‌گوييم نابغه. اگر او در دوران تبعيدش در سيبري مرده بود و ما فقط از او رمان‌هاي «مردم فقير»، «همزاد» و «شب‌هاي روشن» را در دست داشتيم، هيچ اسمش به گوش‌مان نمي‌رسيد و تاريخ‌نويسان ادبي روس، فقط بخش کوچکي از صفحات بزرگ را به او اختصاص مي‌دادند.

مثل هر کسي که در کاري مشغول است، نويسنده هم بايد بداند کجاي کار ايستاده. هم بايد بداند در کدام نقطه از مسير نويسنده‌ي خوبي شدن قرار دارد، و هم بداند نويسنده‌اي تندنويس است يا کندنويس تا بتواند برنامه‌ي روزانه‌ي خود را تنظيم کند. مطلب اين شماره را در همين زمينه و در سه بخش ارائه مي‌کنم.

بخش اول: مراحل پنج‌گانه
مراحل نويسندگي را بر اساس نوشته‌هاي نويسنده تنظيم مي‌کنيم. طبيعي است که به کسي مي‌گوييم نويسنده که داستان چاپ مي‌کند. بنابراين اطلاق هرکدام از عناوين اين مراحل، بر اساس اثر تمام‌شده‌ي نويسنده صورت گرفته و نه چيزي که قرار است بنويسد، يا بخش‌هايي از آن را در جمع‌هاي خصوصي براي دوستانش خوانده است. بنابراين ما غير از داستان چيز قابل لمس و بررسي به در اختيار نداريم.

مرحله‌ي اول: ناداني
در اين مرحله، نويسنده (گرچه هنوز بايد در مورد اطلاق کلمه‌ي نويسنده به اين فرد احتياط کرد) هم در فهم و هم اجراي فرم و محتوا دچار مشکلات شديدي است. کاش مطلب شماره‌ي قبل را درباره‌ي محتوا و فرم خوانده باشيد تا بهتر بدانيد منظورم چيست. يعني نويسنده نه در تجربه‌ي زندگي و نه مطالعات ادبي و غيرادبي و نه تمرين و ممارست در نوشتن، به حدي نرسيده که بتواند ساده‌ترين مفاهيم را به‌درستي به مخاطب منتقل کند. مثلا هنوز دقيق دستور زبان فارسي را نمي‌داند. يا فرق بين زاويه‌ديدهاي مختلف و محدوديت‌هاي هرکدام را نمي‌داند.

مرحله‌ي دوم: توهم دانايي
خيلي‌ها بيشترين تلاشي که براي نويسنده‌شدن مي‌کنند خيال‌بافي‌هاي شبانه‌ي قبل از خواب است. اين‌که «بالزاک» و «ديکنز» و «جين آستين» شده‌اند. اين‌ها همان‌هايي‌اند که در مرحله‌ي اول مي‌مانند. اما اگر اندکي تلاش کنند، وارد مرحله‌ي دوم خواهند شد.

خب، حالا نويسنده پيشرفت کرده و لذت فهم برخي تکنيک‌هاي داستان‌نويسي، زير پوستش رفته. تجربه‌ي زندگي‌اش هم بالاتر رفته و مي‌فهمد زندگي، مناسبات ساده‌اي که تاکنون فکر مي‌کرده، نيست. اگر عشق هست، نفرت هم هست و اگر وفاداري هست، خيانت هم هست. تازه علاوه براين، چهار، پنج کتاب غيرادبي هم، البته به‌زورِ واحدهاي دانشگاهي خوانده. او اکنون شک ندارد که هم مي‌داند چه بگويد و هم مي‌داند چگونه. چون يکي دو کتاب درباره‌ي عناصر داستاني خوانده. همين‌طور کتاب «دنياي سوفي»را در زمينه‌ي تاريخ فلسفه. بنابراين متني که مي‌نويسد براي خواننده‌ي فرهيخته روشن است. چون حالا مثلا زمان افعال را درست به‌کار مي‌برد، مي‌داند زاويه‌ديد اول‌شخص نمي‌تواند وارد ذهن کس ديگري غير از راوي شود. از طرفي، چيزهايي هم از دنيا فهميده و در متنش مستقيم و گل‌درشت آورده؛ مثلا آخرين جملات آخرين مقاله‌اي که خوانده.

مرحله‌ي سوم: ذوق زدگي
بسياري از دوست‌داران نويسندگي، در مرحله‌ي دوم وقتي از طرف خواننده‌ي فرهيخته پس زده مي‌شوند، دو راه پيش مي‌گيرند؛ يا به خواننده‌ي آسان‌طلب راضي مي‌شوند يا از اساس اين کار را رها مي‌کنند.

اما عده‌اي وفادارترند. واقعا عاشق ادبيات‌اند. عاشق آن لحظات تاريکِ سروکله‌زدن با کلمات. آن وسواس و خِرد پيچيده در جمله‌جمله‌ي يک داستان کوتاه يا رمانِ درجه‌يک. تازه از اين‌جاست که به اين طالبان نويسندگي مي‌شود کلمه‌ي نويسنده را هديه کرد. اين گروه، تکنيک‌هاي داستان‌نويسي را عاشقانه جراحي مي‌کنند. فرم‌هاي گوناگون روايي را مي‌کاوند. تاريخ مي‌خوانند، فلسفه، ‌جامعه‌شناسي، روان‌شناسي. به گوشه‌هاي روشن و تاريک علوم بشري سرک مي‌کشند. آثاربزرگ ادبي را فقط براي سرگرمي نمي‌خوانند. ضمن آن‌که در زندگي شخصي هم سر پرسودايي دارند. اهل آسه برو آسه بيا نيستند. حداقل به لحاظ ذهني آدم‌هاي شجاعي‌اند و در برابر هر عمل انساني و حتي خودشان، علامت سوال‌هايي جدي مي‌گذارند؛ آيا درست است، درست نيست، اخلاقي ‌است، نيست؟ خلاصه از روزمرگي و تکرار ملال‌آور زندگي بيزارند.

مرحله‌ي چهارم: استادي
اگر وضعيت نشر در يک مملکت به‌سامان باشد هيچ ناشر جدي‌اي، از نويسندگانِ مراحل اول و دوم اثري چاپ نمي‌کند. نويسندگان از ابتداي ورود به مرحله‌ي سوم، شاهد چاپ داستان‌هايشان خواهند بود. همين‌جا اعلام کنم که در تمام ممالک از خاور دور تا ميانه، از شاخ آفريقا تا اروپا، از آمريکاي شمالي تا جنوبي، نوددرصد کتاب‌هاي چاپ‌شده آثاري‌اند که نويسندگان‌شان در مرحله‌ي سوم هستند. فقط ده‌درصد از نويسندگان به مرحله‌ي استادي مي‌رسند.
ممکن است اين سوال پيش بيايد که چه‌چيزي نويسنده را به مرحله‌ي استادي مي‌رساند. يا اين‌که چگونه نوددرصد ادبيات جهان را به‌راحتي کنار مي‌گذاريم. براساس گزارش موسسه‌ي نيلسن در سال ۲۰۰۷ همه‌ساله فقط در انگلستان حدود چهل‌هزار رمان بزرگ‌سال منتشر مي‌شود. يک‌بار ديگر عدد را بخوانيد. چهل‌هزار طي يک‌سال. اگر قرار باشد بيشتر اين کتاب‌ها به‌دردبخور باشند، جهان پر از شاهکار مي‌شود. درحالي‌که مي‌دانيم چنين نيست و شاهکارها بسيار نادر هستند. البته اين بدان معنا نيست اين رمان‌ها فاقد ارزش‌اند. ذوق‌زدگي يعني همين. يعني مسيري در راه ادبيات اما نه اصيل. نويسنده‌ي ذوق‌زده يعني کسي که از آخرين اثري که خوانده، تاثير مي‌پذيرد. اين چيز بدي نيست. بسيار هم رايج است. اما بي‌شک نتيجه‌اش استادانه نيست. نويسنده‌ي ذوق‌زده، نويسنده‌اي است که از يک‌سو آن‌چنان اعتمادبه‌نفس ندارد که از دنياي ويژه‌ي خود بنويسد و از سوي ديگر توانايي تکنيکيِ خلق دنياي ويژه‌ي خود را هم ندارد. آن چه نويسنده را از ذوق‌زدگي به استادي مي‌رساند، استعداد و پشت‌کار فوق‌العاده است. متاسفانه فقط با يکي از آن‌ها نمي‌توان اين مرحله را رد کرد.

مرحله‌ي پنج: نبوغ
دقت کنيد براي اين مرحله از کلمه‌ي نابغه استفاده نشده. من به رمان و يا داستان کوتاهِ نبوغ‌آميز اعتقاد دارم نه نويسنده‌ي نابغه. چون يک نابغه قاعدتا بايد همه‌ي آثارش نبوغ‌آميز باشد. درحالي‌که چنين نيست. «برادران کارامازوف» نبوغ‌آميز است، «يادداشت‌هاي مرد زيرزميني» استادانه نوشته شده و «مردم فقير» ذوق‌زده است. و البته هرسه متعلق به فئودور داستايفسکي. «پيرمرد و دريا» نبوغ‌آميز است، «وداع با اسلحه» استادانه اما «داشتن و نداشتن» ذوق‌زده است. و هرسه متعلق به ارنست همينگ‌وي. نبوغ، حالتي هميشگي و ازلي و ابدي نيست. حالتي غيرقابل‌ وصف است که عده‌ي بسيار کمي از نويسندگان در برخي از مراحل زندگي به آن دست پيدا مي‌کنند. نويسنده پس از رسيدن به مراحل استادي، در وصل به اعماق چاهي که در شماره‌ي قبل از آن ياد کردم، به حالاتي مي‌رسد که براي خودش هم غيرقابل بيان است. نوعي تشرف به عالم بالا که فقط با مراقبه و تمرکز و رهاشدن از تعلقات روزمره و پيوستن به راه‌هاي خطیرِ رسيدن به معنا، به‌دست مي‌آيد. البته خود نويسنده هم درست نمي‌داند در مرحله‌ي نبوغ چه کرده. چون اگر مي‌دانست، مثلا تولستوي بعد از «جنگ و صلح» و «آناکارنينا» مي‌توانست رمان‌هايي در همان سطح بنويسد.

خب چطور بفهميم يک اثر نبوغ‌آميز است؟ فقط و فقط زمان، اين بي‌خطاترين داور، مي‌تواند در اين مورد قضاوت کند. وقتي مي‌بينيد اثري بعد از گذشت صدسال هنوز خوانده مي‌شود، يقين کنيد حتما در مرحله‌ي استاديِ نويسنده‌اش نوشته شده. وقتي مي‌بينيد اثري بعد از صدسال نه‌تنها خوانده مي‌شود بلکه متفکران بزرگ، تفاسير گاه کاملا مختلفي از آن ارائه مي‌دهند، شک نکنيد نويسنده‌اش در مرحله‌ي نبوغ آن را نوشته است.

پس فهم اثر نبوغ‌آميز تمامي ندارد و هرکس به فراخور حال خود، برداشتي از آن مي‌کند.
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی چهل‌وششم، مرداد ۹۳ ببینید.

یک دیدگاه در پاسخ به «خودتان را اندکی بهتر بشناسید»

  1. Tulipano -

    سلام
    واقعا از خواندن مطالب شما لذت میبرم و از این طریق خواستم علاوه بر تشکرجانانه بابت تمام چیزهایی که آموختم و حس و حال جدیدی که به مجله داده اید , یک مشکل یا علامت سوال مرتبط با مباحث شما را در میان گذارم.
    درک قسمت اول مطالب برایم خیلی آسان نبود و چند بار خوندم تا تو ذهنم ملموس تر شوند اما مشکلی که برای من ایجاد شد مربوط به قسمت دومه .من ۳۷ سالمه و چند وقتیه که دلم میخواد بنویسم و جدیدا خیلی مطالعه هدفمند دارم و حتی کتابایی هم راجع به نوشتن تهیه کردم. شرایط خاصی تو زندگی دارم و امید دارم که با تلاش و نوشتن مرتب و مطالعه مستمر روزی بتونم بگم منم نویسنده هستم. خوندن قسمت دوم دروس شما خیلی حس خوبی داد اما به پاراگرافهای آخر که رسیدم یعنی دقیقا اونجا که صحبت از محدودیت سنی و این حرفا بود واقعا نا امید شدم و روحیه ام خراب شد .با خودم گفتم بفرما این فرصتم از دست رفت و دیر شد . هر قدر خواستم به خودم اطمینان بدم که آدم با آدم فرق داره و من کار خودمو میکنم و … ولی جمله شما که خیلی محکم و واضح تا کید داشتید رو کلمه استثناء و اینکه تعدادشون اونقدر کمه که اصلا نباید روی اونها حساب کرد و اگر اوضاع خوب باشه شامل حال من نمیشه که علاوه بر عدد سن و سالم بقیه شرایطم هم مناسب نیست ,کلی بی انگیزه شدم .نمیدونم من بد برداشت کردم یا اینکه مثل ویولون زدن تو این سن نوشتن رو هم بی خیال بشم عاقلانه است و وقت و هزینه تلف نکنم بهتره . تو غرب همه میگن there is hope for everyone پس چرا اینجا همش باید نگران اعداد بود.من اصلا مدعی نیستم استثنائی هستم و نابغه .فقط دوست داشتم جزء اون تعدادی باشم که تو شرایط عادی شروع میکنن و می نویسن و امید به آینده روشن دارن .
    با صحبت های شما من ترجیح میدم اصطلاحا خودم را سر کار دیگری بذارم که مطمئن باشم اگر , اگر خوب تلاش کنم به نتیجه میرسه .
    براتون آرزوی موفقیت دارم و تشکر فراوان