سوادآموزی در ایرانِ کهن با خواندن شروع میشده، با دیدن شکل حروف و حفظکردن صداهایشان. تمرکز آموزگار بر این بوده شاگرد همهچیز را حفظ کند اما خودِ آموزگار هم بایستی چیزهایی را از بر میکرده و به ذهن میسپرده است.
جز معدودی معلم و مکتبدارِ فاضل که معمولا معلم سرخانهی متمولها بودند، در آن دوران معلمان مکتب خردهسوادی بیشتر نداشتند و جز همان روخوانی و حساب و کسر و ضرب چیزی نمیدانستند، اصولا کسی هم انتظار بیشتری از آنها نداشت. اما همین نوع آموزش هم اسلوبی داشته که معلم بایستی میآموخته؛ اینکه درشتی و نرمی را چگونه باهم بیامیزد و کی تشویق کند و کجا تنبیه. آنچه در پی میخوانید بخشی از رسالهی آداب مکتبداری است که از اولین کتابها دربارهی آموزشِ معلمان در ایران است.
در قواعد تدریس اطفال است به نهجی که زود ترقی کند و در مقدمات درس مکتب زیاد معطل نشود و سواد قرآن و کتاب را در اندک زمانی تحصیل کند، انشاالله تعالی.
روز اول که معلم بنای تدریس گذارد، به این روش درس بنویسد:
بسم الله الرحمن الرحیم
ا ب ج د ر س ص ط ع ف ک م ن و ه ی
اینها جمیعا شانزده حرف است. در دو روز این اشکال را به طفل درس بدهد. هر روزی هشت طفل، روزی هشت حرف را یاد میگیرد و صورتش را حفظ میکند. وقتی که میخواهد شروع به درس بکند، به طفل بگوید هرچه در کل کتابخانهی عالم نوشتهاند و تا قیامت بنویسند، از این شانزده شکل بیرون نیست. ت ث همان مثل ب است، بیتفاوت به نقطه از هم جدا میشوند. ح خ همان جیم است، به نقطه جدا میشوند. ذال همان دال است، به یک نقطه ذال میشود. ز همان را است، به یک نقطه ز میشود. ع غ هم به همین نهج. ف ق هم به همین نهج. ک گ هم به سرکش تمیز مییابند.
روز سیُم هم این دو سطر را که در معنی تعلیم یکنقطه و دونقطه و سهنقطه باشد، شکلاً حالیِ بچهمکتبی میکند. روز چهارم و پنجم، ا ب ت ث ج ح خ د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک ل م ن و ه ی را وامیدارد از بر کند. ضرور به تعلیم اَشکال آنها نیست. اَشکال را از روز اول و دویم تعلیم داده است. روز ششم حرکات ثلاثه را که زبر و زیر باشد، با تنوین حرکات ثلاثه که دو زبر و دو زیر و دو پیش باشد، تعلیم میکند. روز هفتم جَزم و تشدید و مَد را تعلیم میکند. با از برکردن آنها دیگر نمیخواهد که دوماه طفل را بیجا معطل کند و آن زوایدی که متعارف است طوطیوار در ذهن و از برِ طفل کنند چون اَ اِ اُ بَ بِ بُ اً اٍ اٌ و سایر زواید، اینها همه مایهی معطلی طفل بیچاره است. غرض در هفتروز طفل، سواد حروف تهجی بههم میرساند و شروع به درس قرآن میکند.
نکتهای دیگر هست آن را نیز بیان کرده، بعد قاعدهی تدریس قرآن مذکور شود. و آن نکته این است: در آن دو سه روز پیش که شانزده حرف را تعلیم میکند، قلم به دست طفل داده، تحریراً هم تعلیم آن اَشکال بکند که هم حروف خوبتر ملکهی طفل میشود و هم مفردات خط را یاد میگیرد، و قرار تدریس قرآن به این روش است که همهروزه مثل کُتّابهای روزگار، کلمات دشوارِ قرآن را طوطیوار به بچه درس نگوید. در همه حال سبقت به طفل نکند، بلکه بگذارد که خود طفل ملتفت به درس خود شود. مثلا در سورهی اخلاص از شاگرد بپرسد که «این شکل اول چه حرف است؟» چون حروف ملکهی او شده، خواهد گفت ق است. شکل دویم را بپرسد، خواهد گفت لام است. از حرکات اینها میپرسد، خواهد گفت مال قاف پیش است، مال ل جزم. بپرسد: «اینها که به هم خورد چه میشود؟» خواهد گفت قل میشود. همچنان در کلمهی «هوالله» یا «اَعُوذُ» به این نهج میپرسد که این چه حرف است. خواهد گفت الف، از حرف دویم خواهد گفت عین، از حرف سیم واو، از حرف چهارم خواهد گفت ذال. از حرکات اینها میپرسد همه را خواهد گفت و کلمهی اَعُوذُ را هجی خواهد کرد. هر کلمه و حرکتی را که فراموش کرده باشد به خاطرش بیاورد و زجرش کند که مِنبعد فراموش نکند. به این منوال که چند روز اشتغال به تدریس کرد، طفل به هجی کلمات و سُوَر قرآن چابک میشود. زیاد شده که حقیر در بیستروز بلکه کمتر طفل را قرآنخوان کردهام. تعجب مکنید. باری به جهت تیمّن روزی چند سطر از قرآن بخواند تا قرآن ختم شود، لیکن از بابت تلاوت، نه از بابت تحصیل سواد و درس یومیه. پس از تحصیل سواد و خواندن صورتِ قرآن، هیچ درس به او نمیدهد مگر لغات نصابالصبیان. و این سواد قرآن و شروع نصاب انشالله در یکماه و چهل روز و شب دست میدهد، در پنجاهروز بلکه کمتر نصاب را فهمیده به او حفظ کند. پس از آنکه نصاب را خوب از بر نمود و لغات فارسی و عربی او را زیرچاق[۱] کرد، هر کتابی میخواهد شروع بکند، کرده است. و شروع کتاب هم به این نهج است که اول کتاب خط نستعلیق خوانا درس بدهد که نَسخ و نستعلیق با هم اُختیّت دارند.
باری، چون ابتدا به کتاب کند، چه کتاب نظم چه کتاب نثر، معانی کلمات را معلم ازو بپرسد. هرگاه نداند، بهیادش آورد که «در فلان قطعهی نصاب این لغت را خوانده بودی چرا فراموش کردهای؟» زَجرش کند تا مِنبعد فراموش ننماید. کتاب را هم به دستور قرآن تدریس کند، یعنی همچنانکه حروف را در قرآن بایست مُتعلم بهیاد آورد و پیدا کند، در کتاب هم متعلم لغات را یاد آورد و پیدا کند نه آنکه معلم به هر لغت که میرسد به طفل بگوید.
بعد از آنکه در سواد فارسی مهارت پیدا کرد، به مقدمات عربیه که نحو و صرف و منطق باشد بپردازد.
درحقیقت صرفونحو در نفس خود شرافتی و محلی ندارند. دانستن خود لفظ چه وقعی دارد تا به مُعرب و مَبنی و تصریف آن برسد. اما چون اکثر علوم بلکه یکسر علوم به لغت عربی تدریس و تدوین شده و قرآن مبارک و احادیث شریفه به لغت عربی است، تحصیل آنها بهقدر فهم عبارت ضرور است نه آنکه جمیع اوقات شریف و عمر عزیز را در خانه و مدرسه صرف زید و عَمر و ضرب و ضربت اینها بکند و از ذیالمقدمهی علوم بازماند. باری از مقدمات زود بگذرد و بعد به علوم دیگر بپردازد. تمام شد قواعد تدریس اطفال.
بر پدران و صاحبان اطفال مکتبخانه نیز لازم است که در باب این معلم وظایف و استمرار خوب قرار بدهند و رافعِ احتیاج او را بکنند و از هر بابت آسودهخاطرش دارند تا به فراغت بال و حضور و احوال از عهدهی عمل خود برآید و همچنین در تادیب و تنبیه اطفال پدرومادر آنها منع نکنند و حمایت و دلسوزی را موقوف نکنند و همچنین معلم، اطفال را بهقدر عادت این زمان در مکتبخانه محبوس نکند، از صبح تا چاشت بیشتر نگاهداشتن اطفال جایز نیست که غورهسوز میشوند.
*«حدیقه البدایع» و چند رسالهی دیگر، کتابخانهی مجلس، شمارهی ۲۰۸۱۷۱، نسخهی خطی