عباس چندتا «ب» داره؟

عباس نوری/ ۱۳۹۳

یک گفت‌وگو

گفت‌وگوهای پلیس+۱۰

از صبح که پا از خانه بیرون می‌گذاریم دور و برمان دیالوگ‌های زیادی در گذرند. در صف، اتوبوس، اتاق انتظار، آرایشگاه و حتی پیاده‌رو. دیالوگ‌هایی که داستان‌های پنهانی دارند و کافی است خوب شنیده شوند، آن‌وقت قوه‌ی تخیل هر داستان‌نویسی را به‌کار می‌اندازند. گفت‌وگو‌های شماره‌ی پیش درباره‌ی نوزادی بود که قرار بود به خانواده‌ای اضافه شود. این‌بار گفت‌وگوها در دفتر پلیس+۱۰ در مناطق مختلف تهران رخ داده‌اند. گفت‌و‌گوها مستند مکتوب شده‌اند و تنها نام‌ شخصیت‌ها تغییر کرده است.

دفتری در منطقه ۱
سالن یک الِ نه‌چندان بزرگ است. در منتهاالیه ‌الِ سالن یک زن و یک مرد پشت میزهای بلند نشسته‌اند. زن، مسؤول بخش نظام‌وظیفه و خلافی است و مرد مسؤول گذرنامه و باقی چیزها. گوشه‌ی سالن دستگاهی است که عکس اتوماتیک می‌گیرد. پیرمردی با لهجه‌ي شیرازی که در اصل سرایدار است، دائم بین مردم می‌چرخد و کارشان را راه می‌اندازد.

پسر جوانی که کاپشن پوشیده و کلاه کاسکتش را دست گرفته، جلوی باجه‌ی نظام‌وظیفه ایستاده است.
زن مسؤول: اسم پدرت چه‌جوریه؟
پسر جوان: عباس.
زن: می‌دونم. عباس با دو تا ب یا يه دونه ب؟
پسر: عباس دیگه. یه دونه ب.
زن: نه انگلیسیش. یه دونه ب داره یا دو تا؟
پسر: نمی‌دونم. عباسه دیگه. چندتا ب داره؟


زن جوانی جلوی باجه‌ی گذرنامه ایستاده. چکمه‌ی بلند و پالتوی ضخیم پوشیده و خودش را با مدارکش باد می‌زند.
مرد مسؤول: شناسنامه کارت ملیت رو سریع بذار رو میز. این عکسِت که بَده.
زن: اون آقا گفت خوبه که.
مرد: نه. ماته. ببین. برین اون‌جا عکس بگیرین. هفت‌هزار تومن می‌گیره، عکس می‌ندازه.
زن: کسی ازم عکس می‌ندازه؟
مرد: نه باهاتون حرف می‌زنه، خودتون می‌گیرین.
زن: چی می‌گه؟
مرد: می‌گه چطوری بشین مثلا. برین، خودش می‌گه.
زن: چطوری بشینم؟
مرد: خودش بهتون می‌گه. پول از اتاق آخر بگیرین. پول باید نو باشه. بهت پول نو می‌ده. (با صدای بلند) آقا ایوب. بیا ببر بهش پول نو بده.


پدری با دخترش وسط سالن ایستاده‌اند. پدر شکم بزرگ دارد و پيراهن مردانه‌ی براق زرشکی پوشیده. ساعتش طلایی است و موهای سفیدش را یک طرف شانه کرده. دختر بارانی براق مشکی پوشیده. کفش‌ها و کمربند بارانی‌اش سگک طلایی دارند. گیج است.
پدر: برو خلافی بگیر من برم فرمش رو بگیرم.
دختر (یک قدم جلو می‌رود): خانوم خلافی من رو می‌دین؟
زن مسؤول: مدارک رو دیواره. بخونین تکمیل بود بهتون فرم بدم.
یک مرد دیگر: خانوم این خلافی می‌خواد. گواهي‌نامه نمی‌خواد.
زن: گفتی گواهي‌نامه که. شماره‌ي ماشینت رو بگو.
دستگاه سروصدا می‌کند و زن پرینت خلافی را به دختر می‌دهد. دختر برگه را می‌گیرد و نشان پدرش می‌دهد که از جایش تکان نخورده.
پدر: اعتراض بزن. برو همون‌جا اعتراض بزن.
دختر (به زن مسؤول): خانوم اعتراض بزنین.
زن: ما فقط یه‌بار اعتراض می‌زنیم، شد، شد. نشد، باید برین راهنمایی‌رانندگی.
دختر: یه‌بار می‌خوام بزنم.
همان مرد: خانوم این هنوز نزده.
زن: بده ببینم. نمی‌شه. الصاقیه. نمی‌شه.
دختر: الصاقیه چیه؟
زن: یعنی چسبونده روی ماشینت.
دختر: من ندیدم. شاید یکی برداشته از رو ماشینم.
زن: کی برداشته؟
دختر: بقیه‌ش چی؟
زن: بقیه‌ش دوربینه. دوربین هم اعتراض نداره. اون‌جا نوشته. برو ببین.
 

ادامه‌ی این روایت را می‌توانید در شماره‌ی پنجاه‌ویکم، دی ۹۳ ببینید.