در صفحهی کارگاه رمان که از آغاز تابستان شروع شده، محمدحسن شهسواری، نویسندهی رمانهای «شب ممکن» و «پاگرد» و مدرس رماننویسی، علاقهمندان به نوشتن را به زبانی ساده با اصول و مراحل نگارش رمان آشنا میکند.
نشستهايد توي خانه. بيرون باران ميبارد. صداي زنگ بلند ميشود. دوستتان است. هنوز وارد نشده، ميگويد: «همين الان مردي چتربهدست را ديدم که از پيادهروي خانهي شما به سمت خيابان اصلي ميرفت.» ميگوييد: «خب؟» دوستتان ميگويد: «خودم الان ديدم.» حرف دوستتان را کاملا باور ميکنيد اما هيچ جذابيتي برايتان ندارد.
نشستهايد توي خانه. بيرون باران ميبارد. صداي زنگ بلند ميشود. دوستتان است. هنوز وارد نشده، ميگويد: «همين الان مردي چتربهدست را ديدم که از پيادهروي خانهي شما به سمت خيابان اصلي پرواز کرد.» ميگوييد: «واقعا؟» دوستتان ميگويد: «خودم الان ديدم.» حرف دوستتان بسيار جذاب است اما خيلي بعيد است كه آن را باور کنيد. هر داستاني در هر گوشه از جهان جدالي است بين باورپذيري و جذابيت. باورپذيرها معمولا جذاب نيستند و جذابها هم معمولا باورناپذيرند.
جذابيتهاي طولي و عرضي
يک رماننويس حرفهاي براي ايجاد جذابيت در رمان، زمان زيادي، هم در مرحلهي قبل از نگارش و هم هنگام نگارش، صرف ميکند. دو روش کلي براي ايجاد جذابيت وجود دارد: يکي ايجاد جذابيت در طول رمان از طريق تغيير معنادار شخصيت، و ديگري جذابيت در عرض رمان از طريق تکنيک حداکثر تنش مجاز در صحنه. اولي را بيشتر وقتها پيش از آغاز نگارش رمان، در طراحي پلات بهکار ميبريم و دومي را بيشتر هنگام نگارش رمان.
اول ميرويم سراغ جذابيت طولي. چون همانطور که گفتم چيزي است که از همان ابتدا، يعني آغاز شکلگرفتن ايدهي رمان بايد به آن فکر شود.
تغييرِ معنادار، رمز فتح قلعهي جذابيت
در درام اگر بگوييم جذابيت همان تغيير است، خيلي به گزافه سخن نگفتهايم. همان حالت فرضي دوم را که دوستتان از بيرون ميآمد، در نظر بگيريد. تغيير يک انسان عادي به موجودي که پرواز ميکند، بسيار جذاب است. گرچه اين تغيير، سطحيترين نوع تغيير است و آن را جزو تغييرات معنادار محسوب نميکنيم، مگر آنکه حاصل يک تغيير معنادار باشد. آنچه واقعا تغيير معنادار ميدانيم، تغيير در بنمايههاي وجودي شخصيت است. گذار از مرحلهاي از زندگي به مرحلهاي ديگر.
خاطرم هست در دوران نوجواني ما، از تلويزيون سريالي ژاپني پخش ميشد بهنام «سالهاي دور از خانه» كه بين مردم به اوشين معروف بود. من تقريبا هيچ علاقهاي به فيلمها و سريالهاي ژاپني نداشتم. بهخصوص آنکه همينطور گذري که قسمت اول آن را ديدم، اوشين دختري خيلي فقير و بدبخت بود. و من حداقل آن زمان خيلي کشته و مردهي بدبختي نبودم. دو سه قسمت که از سريال گذشته بود، دوباره چشمم به آن افتاد. يک خانم مسن را نشان ميداد که بسيار خوشلباس و موقر و به لحاظ اقتصادي و اجتماعي، موفق بود. پرسيدم اين کيست. گفتند اين پيريهاي اوشين است. اصلا سريال در مورد اين است که چطور آن دختر بدبخت به اين خانم موفق تبديل شده. پاگير سريال شدم و همهي تقريبا صد قسمت آن را ديدم. چرا؟ چون اين تغيير برايم جذاب بود. ميخواستم ببينم آن دخترکِ بيکس و بدبخت، چطور به اين خانم موقر و موفق و با اعتمادبهنفس تبديل شده است.
تغيير معنادار يعني چه؟ در ادامه به برخي از تغييرات بامعنا در زندگي بشري اشاره ميکنم. براي روشنتر شدن مطلب، نظرات يکي از انديشمندان کشورمان را که هزارسال پيش ميزيسته، با نظريات درامشناس معاصر، جان تروبي، درهم آميختم.
قواي نفس از ديدگاه ابن مسکويه
در روزگاران گذشته، ميان انديشمندان مسلمان، علمي بوده به نام علمالنفس که معادل روانشناسي امروزين است. منظور آنان از نفس چيزي بوده شبيه به همين معناي خود (Self) که در روانشناسي معاصر معروف است. یعنی درک آن بخشي از وجودمان که ما را از ديگري متفاوت ميکند یا درک ما از خودمان. اين نفس را چند قوه تحت تاثير خود قرار ميدهند. ابنمسکويه، دانشمند متولد ري، معتقد بود اين سه قوا همواره بر نفس انسان اثر ميگذارند:
قوهي شهويه: کمابيش همان چيزي است که به آن غريزه ميگوييم: خوردن و آشاميدن و توليد مثل و… . يادمان باشد غرائز به خودي خود بد نيستند. اگر نباشند، اصلا نسل انسان بهوجود نميآمد يا اگر هم ميآمد، ادامه نمييافت. ضمن آنکه در برخي موارد به دليل طبيعي بودنش، ميتواند نجاتبخش باشد. گرچه اگر به اختيار خود رها شوند، ضررشان بيشتر از فايدهشان است. غرايز نمايندهي دورهي کودکي بشرند؛ نوزادِ شيرخواره فاقد اخلاق است. او فقط ميخواهد برخوردار شود.
قوهي غضبيه: صفتي است از مصدر غضب. در ذهن هر انساني از همان ابتدا که درکي از نفس خود پيدا ميکند (دوران نوباوگي)، بر اثر تربيت جهان پيرامون (والدين، عرف جامعه، حکومت و…) يک خودِ آرماني شکل ميگيرد. خودِ آرماني يعني آن چيزي که جهان بيرون از ما انتظار دارد آن باشيم. هدفي که برايمان برگزيده است. قوهي غضبيه همواره انسان را براي رسيدن به اين خودِ آرماني، تحت فشار قرار ميدهد. او برتريجو است و در اين راه، همهي صفات بد (مانند خشم، حسادت، غرور و…) و خوب (پشتکار، رقابت، آيندهنگري و…) را به خدمت ميگيرد. اين قوه، نماد جواني و بلوغ در انسان است. او فقط به پيشرفت و آينده فکر ميکند. به هدف برگزيده. قوهي غضبيه فاقد اخلاق است. دقت کنيد منظورم از فاقد اخلاق بودن، لزوما غيراخلاقي نيست. او درکي از اخلاق ندارد. فقط ميخواهد به خودِ آرماني برسد. بنابراين ذاتش، نه بد است و نه خوب. اگر نباشد، نفس براي رسيدن به مراتب بالاتر تلاش نخواهد کرد. زيرا قوهي غضبيه همواره به انسان گوشزد ميکند، بايد جلو برود و پيشرفت کند.
قوهي ناطقه: يا همان عقل. عمومِ انديشمندان مسلمان، معتقد بودند عقل در نهاد بشر، بدون تاثير از تربيت و تفاوت انسانها با هم، قادر به تشخيص خوبي از بدي است. عقل همهي انسانها از اين جهت شبيه بههم است. يعني مهم نيست شما در چه جامعهاي زندگي ميکنيد، زن هستيد يا مرد، فقير يا غني، قوهي ناطقهي هر انسان بهترين راهنمای اوست، اگر بتواند به خوبي از قواي شهويه و غضبيه استفاده کند. قوهي ناطقه نماد ميانسالي و پختگي و راهنمایی در انسان است.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی پنجاهویکم، دی ۹۳ ببینید.