روایت

در متنی که می‌خوانید، قاسم هاشمی‌نژاد نویسنده‌ی پرسابقه و برجسته‌‌‌ی کشورمان، از مادر چرب‌دست کتاب «هنر آشپزی» می‌گوید. از رزا منتظمی. از سلیقه‌‌ای که بر تن رنگ و بو و طعم نشست. از کامیابی کتاب که تا مرز افسانگی رفت. کتابی که سال‌های جنگ و کمبود کاغذ، سهمیه‌ای بود؛ با دفترچه بسیج اقتصادی فروخته می‌شد تا بازار سیاهش به‌وجود نیاید. «هنر آشپزی» تا همین گذشته‌ی نه‌چندان دور، روی جهاز دختران بود. رازش را که به دختران دیروز داد، دست‌به‌دست شد و به نسل‌های بعد رسید؛ به نوه‌های نوعروس امروز، مثل یک میراث خانوادگی.

من اين بخت و اين اجازه را يافته بودم كه او را «مادر» صدا كنم. عشقي را كه به مادربزرگم داشتم دوباره در او پيدا كردم. تا بتوانم اين عشقم را به او ثابت كنم دردسر بسياري كشيدم. ظاهرا آدم چغري بود، حريم داشت، اهل بگو بخند نبود، مراعات و ملاحظه‌اش از يك تربيت اشرافي مي‌آمد. اما درونش، باطنش اين‌جوري نبود. مثل اسم خودش رُزا، كه برخي از كتابفروشان ما با بي‌احتياطي «رضا» صدا مي‌زدند، مثل گل سرخ، خودش را پشت تيغ پنهان كرده بود. مثل جوجه تيغي. زمانه، زندگيِ سخت، كار بي‌وقفه، مسئوليت‌شناسي و دقت در جزئيات كه پرواي كارش بود او را اين ريختي بار آورد. سال‌ها، روزهاي دوشنبه مهمان او بودم. از خوراكش مي‌چشيدم، مي‌چريدم. اما در مهماني‌ها گاهي سربه‌سرش مي‌گذاشتم. معمول او آن بود كه سر ميز، در ميانه‌ي ميز، جاي مخصوص خودش را داشت. براي مهمان‌ها خودش غذا مي‌كشيد. وقتي اولين لقمه را بر مي‌داشتم مطابق معمول، مثل همه، لب به تحسين دستپخت او باز مي‌كردم. اغلب اين شوخي را با او تكرار مي‌كردم: گمانم مادر اين غذا را از روي كتاب پخته‌اي! در اين حال به من چشم‌غرّه مي‌رفت؛ گاهي مي‌گفت خجالت بكش! ولي هميشه قند در دلش آب مي‌شد. مي‌دانستم. چون همين اشاره كه «از روي كتاب پخته‌اي» خودش به نشان ستايش از كتاب بود ــ اما بدون در نظر گرفتن خودش. او و كتاب «هنر آشپزي» يكي بودند. خودش كتاب ناطق بود. بعدتر هنر آشپزي شخصيت مستقل پيدا كرد. براي خودش كسي شد. حالا كمي هم به كتابش حسودي‌اش مي‌شد هم ازش كيف مي‌كرد. غذاي من‌در‌آري به‌هيچ صورتي تو كتش نمي‌رفت. تربيت سرراست خانوادگي و منش شخصي‌اش او را تابع اصول بار آورده بود. همين تبعيت از قواعد و اصول باعث شده بود كتابش قابل اعتماد باشد. حرف او مصداق اين شعر بود:

اگر سفره باشد ز خوردن تهي
از آن به كه ناخوب خواني نهي

حالا كه او در ميان ما نيست براي ما روشن است كه كتاب او خود اوست. اما براي آن‌ها كه او را مي‌شناخته‌اند كتاب فقط بخشي از وجود او را در بر دارد ــ هر چند همه‌ي جنبه‌هاي وجود او در آن انعكاس پيدا كرده. حسي كه پس از رفتن او دارم مثل افتادن يك درخت سايه‌افكن است كه در پناه آن آرامش احساس مي‌كردي. غمخوار بود؛ مراقب افتادگان بود؛ جوانمردي و گذشت داشت. برايش منزلت اجتماعي مهم بود. بُن خانواده اهميت داشت. از وقايع دور و نزديك متاثر مي‌شد. اين اسطوره چگونه به وجود آمد؟
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ي شصت‌ويكم، آذر ۹۴ ببینید.