Dillon Dewaters

یک نفر

به دنبال جرالد بلانشارد، دزد نابغه

داستان یک دزد نابغه و پلیس‌هایی با پشتکار که قرار است با کمترین امکانات دزد را بگیرند، قصه‌ی شنیده‌شده‌ای است که هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود. تماشای پیروزی پشتکار بر نبوغ، آرامش‌بخش است؛ پشتکار را می‌شود به چنگ آورد اما نبوغ آن‌قدرها دست‌یافتنی نیست. آدم‌ها با نبوغ به دنیا می‌آیند و اگر نداشته باشند باید همیشه در آرزویش بمانند. شاید برای همین است که قصه‌های دزد و پلیس، هیچ‌‌وقت کهنه نمی‌شوند. تمام عمر می‌توان خواند و از آن‌ها لذت برد.
متن پیش رو درباره‌ی جرالد دنیل بلانشارد، دزد مشهور کانادایی است؛ طراح پیچیده‌ترین بزهکاری‌های تاریخ. کسی که توانسته از بالاترین تکنولوژی‌ها برای طراحی نقشه‌هایی استفاده کند که در سه قاره‌ی دنیا اجرا می‌کرده است.

هواپیما در هزار‌و‌پانصد متری زمین سرعتش را کم کرد و در همان ارتفاع باقی ماند. قصر شهر وین، همچون کاخی بیرون آمده از داستان‌های پریان، جلوی چشم می‌درخشید. وقتی خلبان علامت مثبت داد، جرالد بلانشارد به پایین نگاه کرد و بعد از وارسی بندهای چتر نجاتش به تاریکی شب پرید. برای ثانیه‌ای سقوط کرد و بعد سیم چتر نجاتش را کشید و به آرامی به سمت بام سفالی قصر فرود آمد. اوایل ژوئن۱۹۹۸ بود و باد شبانگاهی گرم. اگر باد موافق به وزیدن ادامه می‌داد، بلانشارد درست بالای اتاقی فرود می‌آمد که مروارید الماس‌نشان کوچرت در آن بود. چتر نجاتش را به سمت هدف چرخاند.

چند روز قبل هرکسی بلانشارد را می‌دید فکر می‌کرد او هم یکی از جوانان بیست‌وچندساله‌ای است که با همسر و پدرزن پولدارش به تعطیلات آمده. آن‌ها برای خود توری شش‌ماهه به دور اروپا به راه انداخته بودند: لندن، رم، بارسلون، جنوب فرانسه و وین. وقتی به کاخ شون‌بورن، همتای اتریشی کاخ ورسای، رسیدند، جایگاه رفیع پدرزن بلانشارد به آن‌ها اجازه داد تا بتوانند نگاهی پیش از موعد به یکی از ارزش‌مندترین قطعات یک مجموعه‌ی خصوصی داشته باشند. جلوی چشمان‌شان بود: در اتاقی بزرگ، در محفظه‌ای متصل به زنگ‌خطر، پشت شیشه‌های ضدگلوله، روی پایه‌ای حساس به وزن، یک ستاره‌ی الماس‌نشان ده‌پر ظریف و زیبا با مرواریدی در مرکز آن. پنج ثانیه از دیدن این جواهر نگذشته بود که بلانشارد تصمیم گرفت برای دزدیدنش تلاش کند.

راهنمای موزه داشت تاریخچه‌ی مروارید الماس‌نشان کوچرت، معروف به ستاره‌ی سیسی، را تعریف می‌کرد. این ستاره یکی از جواهرات هم‌شکلی بود که به‌طور اختصاصی برای ملکه الیزابت ساخته شده بودند تا به موهای خود آويزان‌شان كند. الیزابت یا چنان‌که میان مردم معروف بود، سیسی، صدسال پیش به قتل رسید. از میان جواهرات او تنها دو ستاره باقی مانده و از هفتاد‌و‌پنج سال پیش تاکنون چشم هیچ‌کس به…بلانشارد گوش نمی‌داد. او داشت به سنسورهای حساس به حرکت در گوشه‌ی اتاق نگاه می‌کرد، نوع پیچ‌های محفظه را به خاطر می‌سپرد و پنجره‌ی بزرگ مجاور را از نظر می‌گذراند. به قول خود بلانشارد او توانایی نبوغ‌آمیزی در ارزیابی و کشف ایرادهاي امنیتی دارد. مثل نسخه‌ی تبهکار داستین‌هافمن در فیلم مردبارانی؛ کسی که بی‌اختیار میزان خطر را در هر گوشه‌ای می‌سنجد. ارزیابی‌های او در مورد ستاره‌ی سیسی مثبت بودند. بلانشارد از میان حرف‌های راهنمای موزه شنید که جواهر دو میلیون دلار قیمت دارد ولی می‌دانست که نمی‌تواند آن را آب کند. اما جوري مسحور آن شده بود كه نمی‌توانست وسوسه‌ی چنین کار چالش‌برانگیزی را سرکوب کند.

بلافاصله به کار مشغول شد و از همه‌ی جزئیات اتاقی که جواهر در آن بود، فیلم‌برداری کرد (حتی علامت «عکس‌برداری و فیلم‌برداری ممنوع» نزدیک محفظه‌ي جواهر را هم با ظرافت در قاب خود گرفت). وقتی گروه کارمندان موزه به اتاق بعدی رفتند، بدون جلب‌توجه با استفاده از کلیدی پیچ‌های محفظه را شل کرد، قفل پنجره‌ها را باز کرد و کشف کرد که اگر خیلی آهسته حرکت کند حس‌گرهای حرکتی مانع حرکت او نخواهند شد. سر راه از فروشگاه موزه یک نسخه‌ي بدلی از ستاره‌ي سیسی خرید تا اندازه‌اش دستش بیاید. هم‌چنین نگهبانان مسلحی را که در همه‌ی ورودی‌ها مستقر بودند و در تالارها گشت می‌زدند در ذهنش ثبت کرد.

پشت‌بام کاخ بدون نگهبان بود و اتفاقا سقوط با چترنجات یکی از آن مهارت‌هایی بود که بلانشارد در طول زندگی حرفه‌ای خود به عنوان یک دزد به دست آورده بود و به تازگی هم با یک خلبان آلمانی آشنا شده بود که با مزدوری مشکلی نداشت و به بلانشارد کمک کرد تا چترنجات تهیه کند. بلانشارد یک روز بعد از دیدن ستاره داشت روی بام کاخ فرود می‌آمد.

ولی فرود دقیق با چتر نجات کار سختی است و نزدیک بود بلانشارد از کاخ عبور کند و تنها با لغزیدن روی لبه‌ی شیب‌دار شیروانی بود که توانست سرعت خود را به اندازه‌ی کافی پایین بیاورد. داشت روی شیروانی سُر می‌خورد و دست‌ها و پاهایش را دیوانه‌وار برای پیدا کردن قلابی در مسیر تکان می‌داد. در نهایت بلانشارد با گرفتن میله‌ای در لبه‌ی بام توانست خود را از سقوطی چهار‌طبقه‌ای نجات دهد. لحظه‌ای بی‌حرکت ماند. نفس عمیقي کشید، چتر نجاتش را باز کرد و طنابی از کوله‌ی خود بیرون آورد. طناب را به دور یک ستون مرمر بست و خودش را از کناره‌ي ساختمان پایین کشید.
 

ادامه‌ی این روايت را می‌توانید در شماره‌ي شصت‌ودوم، دي ۹۴ ببینید.

* این متن با عنوان Art of the Steal: On the Trail of World’s Most Ingenious Thief در مارس ۲۰۱۰ در نشریه The Wire منتشر شده است.