قدم بعدی در سیر تکامل غذا خوردن وقتی اتفاق میافتد که بچه دارد یاد میگیرد خودش غذا بردارد و «بخورد». تماشای بچهی نهماههای که دارد سعی میکند دهنش را پیدا کند مثل پیدا کردن دم خر با چشمان بسته است. غذا میرود توی گوش و چشم و مو و دماغ و گاهگداری هم توی دهن.
شاید فکر کنید بعد از دو سه سال تمرین، بچهها بالاخره غذا خوردن را یاد میگیرند. هرچه نباشد توی همین مدت میشود مدرک فوق ليسانس گرفت. ولی متاسفانه وضع غذا خوردن بچههای دو تا شش سال هم خیلی بهتر نیست. اول از همه اینکه اگر بتوانید راضیشان کنید بنشینند پشت میز خودش یک پیروزی بزرگ است. بعد وقتی نشستند تازه نوبت مجبور کردنشان به استفادهی درست از قاشق و چنگال میرسد که آن هم برای خودش ماجرایی است. لازم نیست توضیح دهم که بچهها با چه سرعتی میتوانند یک چاقوی کرهخوری را تبدیل کنند به تیزی ضامندار. قاشق پر از غذا تا بخواهد برسد به دهن بچه خالی شده. بچههای کوچک ممکن است بخواهند غذا را با قاشق بخورند ولی خیلی زود دوباره از دستهای مطمئنشان استفاده ميكنند، چون قاشق بلااستثنا در عرض پنج ثانیه سقوط میکند زیر میز. بله، با دست خوردن آن هم با فاصلهی زیاد روش محبوب بچهها برای غذا خوردن است.
بیشتر وقتها حس میکنم دارم کنار قبیلهای بدوی غذا میخورم… فقط با این تفاوت که قبایل بدوی توی ظرفشان غذا میخورند. بچهها انگار عمدا تلاش میکنند توی ظرف غذا نخورند. برای همین هم است که برای یک بچهی چهارساله خيلي فرقي نميكند كه يك سمبوسه را بخورد يا آن را زمين بيندازد. اگر مقدار غذایی را که بچهها موقع غذا خوردن زیر میز میریزند جمع كنيم میتواند مشکل جهانی گرسنگی را حل کند. اگر هم یک روز در جهان قحطی قاشق شود، راهحل این مشکل هم زیر همان میز پیدا میشود. اما نوشیدنیها معمولا روی میز ريخته ميشوند تا خرابكاري بیشتری به بار آيد.
تصویر بچهای که نوشیدنیاش را روي ميز میریزد به همان اندازه تكراري است كه تصوير زمين خوردن زني در فيلمهاي كمديرمانتيك. اصلا ردخور ندارد. همان لحظهای که این موضوع را فراموش کنید یا فکر کنید اتفاق نمیافتد، اتفاق میافتد. البته بخواهم انصاف را رعايت كنم بايد بگويم یک بار بچهی دوسالهام در مدت صرف شام نوشيدنياش را نريخت اما خب بهجایش مال من را ریخت. بیشتر وقتها همینجوری خیره میشویم به ریختن نوشیدنی و هیچ کاری هم از دستمان برنمیآید و نمیتوانیم جلویش را بگیریم. اینجور وقتها انگار زمان آهسته میگذرد، خشکتان میزند و آرنج یا دست کوچولوی بچه را میبینید که بیهوا میخورد به لیوان. انگار ساعتها از فریاد «نهههههههههه!» شما میگذرد تا لیوان بیفتد و همهی زندگیتان را خیس کند. تنها قسمت تعجبآور این ماجراها واکنش همیشگی بچهها به آن است: هیچ واکنشی نشان نمیدهند. هیچی. تکان هم نمیخورند. حتي به خودشان زحمت نميدهند كه با دستمالکاغذی میز را تمیز کنند یا لیوان را بردارند و مانع ريختن باقيماندهاش شوند. هیچی. فقط مینشینند و باعلاقه به ريختن نوشيدني نگاه میکنند که دارد تبدیل میشود به نهر و رود و کانال. انگار منتظرند قزلآلایی چیزی بپرد بیرون. واکنش شما كه پدر یا مادر هستيد دقیقا برعکس است. شورش را درمیآورید. انگار مثلا جیغی که میکشید میتواند این پیشامد غيرمترقبه را متوقف کند. این همان لحظهای است که در زندگی مثل فیلم روز موش خرما مدام تکرار میشود. هر روز نوشیدنی میریزد ولی شما، برعکس بیل موری توی آن فیلم، اصلا راه روبهرو شدن با آن را یاد نمیگیرید. البته برای همین بود که لیوانهای نیدار برايمان شد.
همه پدر و مادرها ميدانند كه لیوانهای نیدار با نوشیدنی همان کاری را میکنند که پیتزا با غذا کرد. اگر قرار بود پدر و مادرهایی که بچهی کوچک دارند برای خودشان یک پرچم انتخاب کنند حتما رویش عکس یک لیوان نیدار و یک پیتزا طراحي ميكردند. البته اگر خواستید این پرچم را طراحی کنید حواستان باشد لیوان نیدار دو رنگ داشته باشد و درش مال یک لیوان نیدار دیگر؛ نصف پیتزا هم باید خورده شده باشد.
اینکه غذای محبوب دوران کودکی پیتزا است تعجبی ندارد. بچهها عاشق پیتزا هستند. پیتزا بيش از هر غذای دیگری بچهها را خوشحال میکند و نیازی به هيچ اسباببازياي نیست. اگر شما در بچگی پیتزا دوست نداشتهاید پیشنهاد میکنم بروید دکتر. پیتزا عالی است. اصلا پیتزا یعنی خوشگذرانی. در ادامه بهترین راه برای برگزاری یک جشن پیتزای عالی را برایتان میگویم. قدم اول: پیتزا سفارش دهید. همین. تمام شد.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی شصت و ششم، خرداد ۹۵ ببینید.
*این متن با عنوان Hand-in-Mouth Disease در سال ۲۰۱۳ در کتاب Dad is Fat منتشر شده است.