ژاپنیها نخستین بار در سال ۱۸۹۰ میلادی (۱۲۶۹ خورشیدی) هیئتی به ایران فرستادند و باب آمدورفت و مراودات تجاری و فرهنگی از این زمان میان دو کشور گشوده شد. از این تاریخ به بعد سفرايي مانند یاسوماسا فوکوشیما، تویوکیجی ایئناها، ماساجی اینوئه، کوتارو یاماتوکا و عدهای دیگر به مناسبتهایی به ایران گسیل شدند و هر یک در نوشتهها و سفرنامههایشان شرحی از ایران و اوضاع و احوال آن نوشتهاند. از این میان، کوتارو یاماتوکا معروف به «حاجی کوتارو» اولین ژاپنیای است که در دورهی میجی اسلام آورده و در سال ۱۹۰۹ به حج مشرف شده است.
ایرانیان که تا اواخر قرن نوزدهم ژاپن را بهخوبي نميشناختند با شروع جنگ ژاپن و روسیه و رسیدن اخبار آن از طریق جراید، اندکاندک با این سرزمین آشنا شدند و به آن توجه نشان دادند. همین موجب شد در سال ۱۳۰۴ خورشیدی کنسولگری ژاپن در ایران تاسیس شود و در سال ۱۳۰۸ آکییو کازاما در مقام اولین وزیرمختار ژاپن روانهی ایران شد. او سه سال در ایران بود و سفرنامهی نسبتا مفصل و دقيقي از تجربیات سهسالهاش در ایران نوشت.
سفرنامهی کازاما چند بخش اصلی دارد. بخش اول که چکیدهای از آن را در ادامه میخوانیم، شرح آمدن او است به ایران در مقام اولین وزیرمختار ژاپن و تقدیم استوارنامه به شاه و آغاز به کارش. کازاما علاوه بر وظایف محولهاش، در این مدت به شهرها و مراکز اصلی و مهم آن روزگار از جمله اصفهان و شیراز و اماکن تاریخی و فرهنگی مانند تختجمشید و پاسارگاد و مانند اینها سفر میکند. بخشهای بعدی سفرنامهی کازاما توصیفهای او است از دیدهها و اندیشههایش راجع به ایران و ایرانیان، تاریخ و فرهنگ و رسم و رسوم ایرانیان.
مركز استخراج نفت در جهان
قطار سریعالسیر از مبدا مسکو که میان راه حدود نیم ساعت تاخیر داشت، این تاخیر را با سرعت گرفتن جبران کرد و درست در ساعت یازدهونیم شب آرامآرام وارد ایستگاه باکو شد. همسرِ آقای هـ . ن که با ماموریت شوهرش پیش از من به این شهر آمده بود میگفت: «وارد باکو که میشوید، بیآنکه علتش را بدانید، اشکتان سرازیر میشود.» (در اثرِ گازِ چاههای نفت). آقای هـ . ن و خانم که سالها است در ماموریت روسیه میگذرانند، دربارهی این کشور خوب میدانند. خیال میکنم هم او این احساس را به من القا کرد که از اینجا که روانه بشویم و به خاک ایران قدم بگذاریم، به فلات شگفتیبرانگیز ایران که تاکنون مانند آن ندیدهایم، چنان جایی که در تصور هم نمیگنجد، میرسیم و چندگاهی رابطهمان با دنیای متمدن بریده میشود.
کنسول ایران در باکو از هرگونه پذیرایی فروگذار نکرد، و من شبی را در مهمانخانهی ساده و بیروحورونق این شهر به سر آوردم. باکو بزرگترین مرکز استخراج نفت در جهان است.
در تهران آقای ن، دبیر سفارتمان که پیش از رسیدن من کارها را برای تاسیس سفارتخانه آماده میکرد، چنان سخت بیمار بود که نمیشد دانست فردایش چه خواهد شد. در مسکو که تلگراف فوری رسید، فکر کردم کاش میتوانستم خود را هرچه زودتر با هواپیما به تهران برسانم.
آدمی در اين كناره پا سست میكند
صبح فردای آن روز، پس از حدود هفده ساعت که روی کشتی بر آب میرفتیم، به بندر پهلوی در سوی دیگر دریا رسیدیم. این بندر پیشتر انزلی خوانده میشد. در اینجا شرکت ماهیگیری ایران و شوروی بهترین خاویار جهان را تولید میکند. جاذبهی این بندر چنان است که شاید آدمی در این کناره پا سست کند و دل برنکند.
در بندر انزلی ماموران ایران از ما بهگرمی استقبال کردند. برعکس شوروی، در اینجا حتی همکارانم بیهیچ بازرسی از گمرگ گذشتند. من و همراهم دکتر ئی همین که به هواپیما رسیدیم باشتاب به هواپیمایی که برای بردن ما به تهران آماده شده بود نشستیم. دل و حواسمان پیش آقای ن دبیر سفارتمان در تهران بود.
چشمبهراه من و طبيب
تهران شهری است در بستر بیابان خاکستری، لحاف سپید برف کوهسار را به سر کشیده، و هنوز از خواب قرون وسطایی بیدار نشده است. کارمندان سفارت و نمایندگان وزارت امور خارجهی ایران برای استقبالم به فرودگاه آمده بودند. نخستین کلام که از دهانم بیرون آمد در پرسش از وضع بیماری آقای ن بود. پاسخ دادند که حال او چندان وخیم نیست که امروز و فردا احتمال مرگش باشد اما امیدی هم به بهبودش ندارند. گفتند که او چشمبهراه من و طبیب است. این جواب را که شنیدم، بیدرنگ به ماشین نشستم که مرا مثل برقوباد به هتل آستوریا، که آقای ن آنجا در بستر افتاده بود، رساند.
در اتاق بیمار را که باز کردم دیدم رنگ و رویش بهتر از آن است که فکر میکردم. ناخودآگاه به خود امید دادم که حالش خوب بشود و خطر را از سر بگذراند. عذر خواست و گفت: «با این حال نتوانستم به استقبال بیایم.»
نخستین رویدادی که در تهران تجربه کردم مرگ دوستم بود.
شريف، نجيب و صاحب اعتبار
جای تازهی انتخابشده برای محل نمایندگی و اقامتگاه رسمی وزیرمختار ژاپن خانهی بسیار بزرگی بود نزدیک خیابان پهلوی و درست در همسایگی کاخ سلطنتی. این کاخ در واقع اقامتگاه شاه بود و نیز محل وزارت دربار. این خانهی بزرگ، ملک دکتر مصدق، از بستگان خاندان حکومتی سابق (قاجار) و وزیر پیشین امور خارجه بود. بعدها چندین بار با وی دیدار کردم و او را مردی شریف، نجیب و صاحب اعتبار یافتم. او که از دانشگاهی در سوئیس با ارائهی رسالهای دربارهی «حقوق وراثت در اسلام» درجهی علمی دکترا گرفته بود، در امور مربوط به شرع، بهترین راهبر و راهنمایم شد. وی در دستگاه حکومتی سابق، لقب (مصدق)«السلطنه» داشت. لقبِ سلطنه بالاترین لقب و عنوان احترامی است. در ایران تا دورهی حکومت سابق، شاهان اعطای القاب میکردند. این القاب درست برابر است با «چوکوگو» که در قدیم در کشور ما به راهبان عالیرتبهی بودایی و دیگران میدادند. القاب در ایران معمولا از کلمههایی مضاف به «دوله»، «ملک» یا «ممالک» ساخته میشد. در دورهی حکومت کنونی القاب منسوخ شد اما گاهی القاب را به جای کنیه به کار میبرند.
شيوه و منش آسيايی
سرنوکری که داشتیم، خانه را هیچ خوب تمیز نمیکرد، اما ذوق و سلیقهای ستودنی داشت و در آراستن میز برای مهمانی، ترکیب گلبرگ و برگها و جوانهها، تند و استادانه، طرح و نمایی عالی میساخت.
این ذوق و حس زیباییشناسی از هزاران سال پیش با جان و دل مردم ایران سرشته شده است. نمود آن را در طرح قالیها و دیگر ساختههای این سرزمین مییابیم که نمونههایی از آن از سدههای میانه در مینیاتور و دیگر آثار هنری باز مانده است.
پس از اینکه با ایرانیها معاشرت یافتم و به دقایق زندگی خانوادگیشان آگاه شدم، در بسیاری چیزها خصوصیات مشترک آسیایی در آنها دیدم. چندان که گاه فراموش میکردم که در جایی آنهمه دور از ژاپن هستم. بهخصوص خوب نمایان بود که بیان افکار و احساس نهفقط با زبان و سخن بلکه با هنر خط و خوشنویسی هم انجام میشود. چنانکه در ژاپن قدیم در ادارهها و جاهای دیگر کسانی هستند که کارشان فقط خوشنویسی است و از این راه درآمد زیادی دارند. در دربار کنونی هم کاتبان و خوشنویسان چیرهدست هستند. فرمان انتصاب به مقامها، همچنین فرامین اعطای نشان، به خط بسیار زیبا که نقش آن پنداری که ابر و دودیِ سبکبال پیچانی است، نوشته میشود.
رفتار روزانهي مردم هم نمادی از شیوه و منش آسیایی است، چنانکه نشستن بر زمین درست به عادت ژاپنیها مانند است. این تشابه بهویژه در وقت نماز و عبادت و در حاضر شدن پیش بزرگان پیدا است. ظرافت اطوار زنان یکسره آسیایی مینماید. گفتار زنان با رعایت ادب و به کار گرفتن واژهها و صفتهای احترامیِ بسیار است. افعالی همچون رفتن و آمدن و مانند اینها، به تناسب درجهی احترام، لفظهای فراوان دارد مانند خدمت رسیدن، شرفیاب شدن، تشریف آوردن و از این قبیل. نیز متوجه شدم که بارها مرا جنابعالی میخوانند. این کلمه که مرادف لفظ مرکب «کاکوُگه» به معنای پای ایوان یا آستانهی سرای است، همان معنی پیشگاه و آستان را دارد و خطاب مودبانهترِ «شما» است.
هنگامی که در خانهی کسی چیزی متعلق به او را ستایش میکنید، بیدرنگ میگوید: «تعلق به خودتان دارد، قابلی ندارد.» یا «پیشکش!» این تعارفها ندرتا به حقیقت و پیشکش واقعی میانجامد، بنا به رسم، سخنی از روی ادب و تعارف است.
کوه فوجی ايران و گينزای تهران
میگویند که از اصفهان که به جنوب روانه شوند، دیگر از شمال ایران بیرون آمدهاند. تهران کنونی البته هیچ حال و هوای خاصی ندارد اما همچون پایتختهای دیگر هم نیست و شهری درهم و ناموزون است. خانههای بزرگ این شهر دیوارهای گلی همانند خانههای قدیم ژاپن دارد و میان باغچه حوضی هست که آبش از سرچشمهی کوه میآید و فوارهی آن میان حوض به آسمان میجهد.
شهر تهران با نما و بناهای محقر خود به ریگزاری میماند که کلبههایی در آن ردیف شده باشد. کوه و قلهی دماوند اگرچه یک جاذبهی شهر نیست، بهترین چیز آن است و از سر تهران هم زیاد است. این کوه که نام فوجیِ ایران برایش بیمسمّی نیست، با ارتفاع حدود ۵۶۰۰ متر در هالهی غبار و پوشیده از برف سفید درخشان، نیمرخِ خود را بر زمینهی آسمان آبی ایران بهروشنی نشان میدهد. دماوند چنان زیبا است که پنداری اصطلاح ژاپنی «هاچی مِن ری روئه» (برازنده و چشمنواز از هر سو که بنگری) در وصف آن ساخته شده است.
تهران به دروازههايش میبالد
چون یکراست به خط مستقیم از شمال به جنوب از گینزای تهران (لالهزار) پایین بیایید، به میدان توپخانه میرسید. در اینجا ساختمان شهرداری، پستخانه، بانک و ادارههای دیگر هست. در جنوب این میدان دروازهی ناصریه است که به بازار میروند و در شمال آن دروازه دولت که رو به قصر قاجار باز میشود. پیرامون تهران هم چندین دروازهی بزرگ هست، همه زیبا و مزین به کاشیهای رنگارنگ. تهران به دروازههایش میبالد. در این دروازهها یکیک رهگذران و مسافران را با دیدن گذرنامه یا جواز سفر شناسایی میکنند.
خیابان لالهزار، بازار و میدان توپخانه تازگیها تغییر وضع یافته است و شهر دارد چهرهی اروپایی پیدا میکند. در بعضی جاهای بازار چهارسوقهایی با آبنمایی در میان آن و روزنهای در سقف که کار نورگیر را میکند هست. دکانهای بازار از هرگونه با همهی کوچکی خود با کالای فراوان انباشته است. این شاید عادت بازمانده از قدیم باشد که به علت دشواری و دردسر حمل و نقل کالا، مایحتاج نیمسال را انبار میکردند. دکانهایی چایخانهمانند هم هست که در اینجا اهل بازار چاینوشان سرگرم دادوستد میشوند. حتی شعبهی بانک هم در این بازار پرگردوخاک دایر است.
در میان انبوه جمعیت الاغی که ترهبار و میوه بارش کردهاند و شتری که باری همچون کوه بر پشت دارد و گذرندگان دیگر پیچدرپیچ و قیقاج راه خود را باز میکنند و میروند. فقط اینجا و در این بازار است که حالوهوای خالص ایرانی و نگارهی زندگی اصیل ایرانیان آسیایی بازمانده است. این چشمانداز درست تصویر داستانهای هزارویکشب را دارد. حجرهدار و صاحب دکان روی فرش جلوی پیشخان نشسته است و با چهره و رفتاری بیخیال و آسانگیر قلیان میکشد یا چای مینوشد.
به مشتریای که خرید نکند، هر اندازه هم جنسها را دیده و زیرورو کرده باشد، روی ترش نمیکند. باادب خداحافظ میگوید و او را بدرقه میکند. چون قیمتها را بیشازاندازه گران میگویند، خارجیها در آغاز بیهمراهی دوست و آشنای ایرانی و بی احتیاطی بایسته نمیتوانند از او خرید بکنند. اما ایرانیها عادت دارند که به این خودی هم بیپروا قیمت بالا و بیمعنی بگویند.
به كاخ گلستان وارد شدم
ایران کشور گل و شعر و ترانه است. سرزمینی که زنانش چشمانی همچون ستارگان درخشان دارند.
تهران در جلگهای به بلندی چهارهزار پا افتاده و هوایش همیشه خشک و آفتابی است. تقدیم استوارنامه در یک روز استثنائا ابری در دیماه ۱۳۰۸ خورشیدی انجام گرفت.
کمی پس از ساعت ده صبح آن روز، اتومبیل دربار، جلوی ساختمان سفارت پادشاهی ژاپن ایستاد. این ماشین سواری لینکلن نیلیرنگی بود. رئیس تشریفات دربار و من سوار آن و روانهی کاخ، حدود پانصدمتری سفارت، شدیم. مردم زیادی برای دیدن نخستین وزیرمختار ژاپن کنار این مسیر ایستاده بودند.
به محوطهی کاخ گلستان که وارد شدم، حوض بزرگی دیدم که آب پاک و زلال از آن سرریز و گرداگردش پر از گل و درخت بود و بهعیان میدیدم که چرا اینجا را کاخ گلستان نام دادهاند. در آن میانهی زمستان که این باغ چنین پرگل بود، در تابستان باید چه زیبا باشد.
به دنبال راهنمایم از پلههای جلوی کاخ بالا رفتم و اندکی آنجا آسودم. دیری نکشید که پیشخدمت ایرانی آمد و گفت که شاه آمادهی پذیرفتنم است. دیدارم با شاه در تالار بزرگ کاخ بود. اینجا عمارت برلیان خوانده میشد.
دلهای مردم ما به هم نزديك است
سخنم را که از روی نوشته خواندم، با تحسین تمدن و فرهنگ دیرسال ایران آغاز کردم. گفتم که بسی مفتخرم که در مقام نخستین وزیرمختار ژاپن به ایران آمدهام.
رئیس کل تشریفات سخنم را برای شاه به فارسی ترجمه کرد. شاه به برگ کوچکی که رئیس تشریفات به او نمود نگاهی انداخت و در پاسخ رسمی به سخنم ابراز تشکر کرد. رئیس کل تشریفات این بیانات را برایم بهفرانسه بازگفت.چکیدهی پاسخ شاه چنین بود: «کشور پادشاهی ژاپن عظمت والا و فرهنگ درخشان دارد، و به پیشرفتهای شگفتیانگیز نائل آمده است. بسیار خوشحالم که شما شکوه ایران باستان و احیای آن را در عصر حاضر ستودید.»
در این هنگام شاه دست خود را دراز کرد و با من دست داد. دست او زمخت و گرم بود و دست کوچکم را همه در خود گرفت.
شاه گفت: «پیشرفتهای گرانسنگ ژاپن نوین را میستایم و ژاپن را پیشدارِ سزاوار تحسین کشورهای شرقی و آسیایی میدانم. ژاپن و ایران از نظر جغرافیایی از هم دورند اما دلهای مردم آنها بسیار به هم نزدیک است. ما برای پیشرفت در آسیا در هر زمینه، آمادهی تعاون و تلاشیم. چون این دو کشور با هم رابطهی معنوی دارند، باید از هر کشور ثالثی به هم نزدیکتر شوند. مایهی خوشوقتی است که دو کشور ما به افتتاح مناسبات و مبادلهی سفیر توفیق یافتهاند.»
پس از چند گفت و شنود، شاه بهترکی خطاب به من گفت: «گویا شما پیش از این در ماموریت ترکیه بودهاید. بیایید ترکی صحبت کنیم.»
من ترکی خوب نمیدانستم اما ته ذهنم را کاویدم و کوشیدم تا چند کلمهای بهترکی بگویم. برای نخستین بار سایهی لبخندی بر چهرهی خشک او نمایان شد.