عکس از مجموعه‌ی Everett | محمد علی و سیلوستر استالونه| ۱۹۷۷

روایت

محمد علی، مشت‌زن افسانه‌ای که در ایران او را بیشتر به نام کلی می‌شناسیم، در ابتدای ماه ژوئن امسال درگذشت. او سال‌ها با بیماری دست‌به‌گریبان بود ولی باز هم مرگش جهان را در بهت فرو برد؛ بهتی از ناباوری مرگ اسطوره‌ها. راجر ایبرت، نویسنده و منتقد سینمایی، در این متن از تجربه‌ی تماشای فیلم راکی با محمد علی می‌گوید و اینکه چطور حتی قصه‌پردازان هالیوود هم تلاش مي‌كردند شخصیتی خلق کنند که در داستان‌ها به عظمت و جذابیت محمدعلی در واقعیت نزدیک شود.

همین‌جا وسط خانه‌ی بزرگ محمد علی، درست وسط کف‌پوش‌های ماهونی و شیشه‌های رنگی و قالیچه‌ی کمیاب ترک، حشره‌ی بزرگی کنار گوشم وزوز می‌کرد. سیلی‌ای نثارش کردم اما ضربه‌ام خطا رفت. بعد دوباره وزوزکنان از کنار گوشم رد شد. به هوا چنگ انداختم اما انگار چیزی در هوا نبود. محمد علی داشت برای خودش لبخند می‌زد و انحنای پلکان خانه‌اش را تماشا می‌کرد.

داشتم می‌رفتم سمت در که حشره دوباره سراغم آمد. این دفعه خیلی نزدیک بود، تقریبا توی موهایم. چرخیدم و دیدم محمد علی دارد مثل بدجنس‌ها پوزخند می‌زند.

راهش را نشانم داد. «باید مطمئن بشی دست‌هات درست و حسابی خشکن، بعد شستت رو محکم بکشی به کناره‌ی انگشت اشاره‌ت. ببین، این‌جوری، که صدای ارتعاش دربیاد ازش، بعد یواشکی بگیرش کنار گوش طرف، اون هم خیال می‌کنه یکی از این زنبورهاست.»

مثل بچه‌ها پوزخند می‌زند و می‌گوید: «همیشه ملت رو سرکار می‌ذارم. یک بار هم تیرم خطا نمی‌ره.»

لیموزینی مشکی از ان‌بی‌سی به‌آرامی از مسیر جلوی در خانه‌اش بالا می‌آمد. علي آماده‌ی رفتن سر قرار بود. شب اولي بود كه دایانا راس مجری شوی تلویزیونی تونایت شده بود و علی قرار بود به‌عنوان اولین مهمان در برنامه‌اش حاضر شود. بعد از ضبط، علی برای همسرش ورونیکا و دختر کوچک‌شان، هنا، برنامه‌‌ای تدارک دیده بود. قرار بود با هم بروند سینما. چه فیلمی می‌خواستند ببینند؟ البته که راکی دو. نمایش ویژه‌ای تدارک دیده شده بود و علی قرار بود نقش منتقد فیلم را بازی کند. علی با لحنی آهنگین می‌گوید: «راکی، قسمت دوم. با شرکت آپولو کرید در نقش محمد علی.»

کار ضبط برنامه‌ی تلویزیونی به‌خوبی پیش می‌رود، علی با دایانا راس مثل یک حریف قدر تا می‌کند. با دایانا سر سنش شوخی می‌کند، خم می‌شود تا یادداشت‌هایش را بخواند، سر عواید بازنشستگی‌ رسمی خود به دردسر می‌افتد و دایانا راس را مجبور می‌کند قول بدهد که در مهمانی‌اش آواز بخواند.

آن‌گاه قهرمان سنگین‌وزن جهان سوار لیموزین دیگری می‌شود، این بار رولزرویسی آبی و بژ و به خانه‌اش در محله‌ای اختصاصی واقع در بلوار ویلشایر می‌رود. سفر غریب و شگفت‌انگیزی است، چون در تمام مسیر ده‌کیلومتری، حتی یک نفر از عابرانی که علی را در ماشین می‌بیند نیست که او را نشناسد، حتی یک نفر نیست که برایش دست تکان ندهد یا با صدای بلند چیزی نگوید. خودش که معتقد است مشهورترین مرد جهان است. شاید هم حق با او باشد.

برای محکم‌کاری، خودش هم به یاری شهرتش رفت. روی صندلی جلو، کنار راننده نشست و تماشا کرد که چطور راننده‌ها در باند مخالف یا رهگذرهای پیاده‌رو برمي‌گردند و نگاهش می‌کنند. اول چشم‌شان به رولزرویس غول‌پیکر کلاسیکش می‌افتاد، بعد به صندلی عقب نگاه می‌کردند و آن‌وقت روی صورت‌شان لبخندی از حیرت می‌نشست و علی مشت‌هایش را گره می‌کرد و علامت پیروزی نشان می‌داد. این فقط یک حرکت ساده از بربنک به بلوار ویلشایر نبود، رژه‌ی یک قهرمان بود.

در خانه، علی منتظر پایین آمدن ورونیکا است تا بروند سینما. نشسته است نزدیک تلویزیونِ اتاق مطالعه. جرمیا شاباز، دستیار قدیمی‌اش، درباره‌ی شهرت علی و جمعیتی که برای دیدن بازی‌هایش می‌آمدند حرف می‌زند. «بزرگ‌ترین جمعیت در کره‌ی جنوبی بود. به‌گمونم همه‌ی مملکت اومده بودن ببیننش. تو مانیل چیزی شبیه شورش بود. کم مونده بود فرودگاه رو روی سرشون خراب کنن. همه‌ی روسیه می‌شناختنش، اما کره واقعا حیرت‌آور بود.»

علی به مکالمه توجهی ندارد. او مردی است که خودش انتخاب می‌کند چه موقع حضور دیگران را به رسمیت بشناسد و چه موقع به آن‌ها بی‌توجه باشد. لحظاتی هست که حتی در اتاقی پر از آدم آن‌چنان توی خودش است که تنها و گوشه‌گیر به‌نظر می‌رسد. الان هم همان‌ وضع است، تا اینکه هنا، دخترش، وارد می‌شود و می‎خواهد روی زانویش بنشیند، آن‌گاه علی شروع می‌کند به‌نرمی با او حرف زدن.

از کلیو واکر، دوستی قدیمی اهل شیکاگو که برای دیدارش آمده است، می‌پرسد: «ورونیکا چی گفت؟»

واکر جواب می‌دهد: «داره می‌آد پایین.»

«پس بریم.»
 

ادامه‌ی این روايت را می‌توانید در شماره‌ی شصت و هشتم، مرداد ۹۵ ببینید.

*‌‌‌ این متن با عنوان Watching Rocky II with Muhammad Ali در تاریخ ۱۳ جولای ۱۹۷۹ در روزنامه‌ی شیکاگو سان‌تایمز منتشر شده است.