تصویر جلد مجموعه آثار Sebastian Plano

روایت

کرال سینه،خیز به جلو، حرکتی که با ناخودآگاه فرد گره می‌خورد. جادویِ آب، حس خوب روان بودن، بی‌وزنی و جرئتی که شناگر در مواجه با سختی‌ها پیدا می‌کند. اولیور ساکس، نویسنده و پزشک انگلیسی که سال ۲۰۱۵ درگذشت، در این متن ما را با داستان زندگی‌اش همراه می‌کند؛ اینکه چگونه شنا کردن به بخش اصلی زندگی‌اش بدل شد و در مقطعی نجا‌ت‌دهنده‌اش بود.

هر چهار تای ما بچه‌های آب بودیم. پدرمان، که قهرمان شنا بود و سه سال پیاپی برنده‌ی شنای بيست‌وچهار کیلومتر جزیره‌ی وایت شده بود و شنا کردن را به هر کاری ترجیح می‌داد، همه‌مان را از همان هفته‌ی اول تولد با آب آشنا کرد. شنا کردن در این سن غریزی است، به همین دلیل، خوب یا بد، ما هیچ‌وقت شنا «یاد نگرفتیم».

فکر می‌کنم سبک شنا کردنم را از پدرم یاد گرفته باشم، البته سبک آرام، موزون و استقامتی او (که مرد قوی‌هیکل و سنگین‌وزنی بود، حدود صدوده بيست کیلوگرم) برای یک پسربچه مناسب نبود. اما می‌توانستم ببینم همین پدر پیر دوست‌داشتنی که روی زمین خیلی درشت و کُند به‌نظر می‌رسید، داخل آب پوست عوض می‌کرد و مثل یک دلفین چالاک می‌شد؛ و من هم که ترسو و چلمن و بی‌دست‌وپا بودم، توی آب همان تغییر دوست‌داشتنی را در خودم احساس می‌کردم، آدم جدیدی می‌شدم، و یک‌جور هستی تازه‌ای پیدا می‌کردم.

نوجوانی دوره‌ی بدی بود. به بیماری پوستیِ عجیبی مبتلا شدم و سر تا پایم پر شد از زخم‌های چرکی. خودم حس می‌کردم شبیه جذامی‌ها شده‌ام. جرئت نمی‌کردم کنار استخر یا دریا لخت بشوم. فقط اگر بخت یارم بود گاهی می‌توانستم در دریاچه‌ای دوردست و کوهستانی شنا کنم.
به آکسفورد كه رفتم پوستم یکدفعه خوب شد. احساس راحت شدن آن‌قدر قوی بود که دوست داشتم شنا کنم، تا جریان آب را بدون هیچ مانعی با ذره‌ذره‌ی بدنم لمس کنم. گاهی آفتاب‌نزده برای آب‌تنی می‌رفتم به تفریحگاه پارسون، یکی از پیچ‌وخم‌های رودخانه‌ی چرویل يا تابستان‌ها بعدازظهر با قایق می‌رفتم آنجا، جای دنجی برای گذاشتن قایق پیدا می‌کردم و بقیه‌ی روز را با آرامش آب‌تنی می‌کردم. يا شب‌ها کنار رودخانه‌ را می‌گرفتم و همین‌طور می‌رفتم تا از شهر دور می‌شدم. بعد شیرجه می‌زدم توی آب رودخانه و شنا می‌کردم، تا اینکه احساس می‌کردم حرکاتم با جریان رودخانه هماهنگ شده و من و رود یکی شده‌ایم.
 

ادامه‌ی این روايت را می‌توانید در شماره‌ی شصت و هشتم، مرداد ۹۵ ببینید.

*‌‌‌این متن برشي است از روایت Water Babies كه در شماره‌ی ۲۶ می ۱۹۹۷ نشریه‌ی نیویورکر منتشر شده است.