تاسيس دارالفنون فكر تالیف كتابهاي درسي یکسان در مکتبخانهها و مدارس سراسر کشور را به دنبال داشت اما از شكلگيري اين فكر تا تاليف كتب درسي فارسي به دست خود ايرانيها هنوز راه درازي در پيش بود. اولين كتابهاي درسي را همان معلمان اروپايي دارالفنون نوشتند و بعدها بهمرور شاگردان همان معلمها زير نظر اساتيدشان به ترجمه يا ترجمهـتاليف كتابهای درسي دست زدند. از ویژگیهای این کتابها این بود که مترجمان براي نزدیک کردن متنها به حالوهوای آن روز ایران، وسادهتر و قابلفهمتر شدن متنها، تغييراتي در آنها اعمال میکردند.
يكي از كتابهايي كه با همين رويكرد براي مدارس و دانشآموزان سالهاي پایانی حكومت قاجار تهيه شد، كتابي است كه با عنوان صد پند به زبان فارسي ترجمه شد. صد پند مجموعهحکایتهایی است که از كتب معروفي مثل داستانهاي ازوپ و افسانههاي لافونتن و مانند اينها برگزیده شدهاند. با اینکه ترجمهی متن در بسیاری قسمتها تحتاللفظي و ابتدايي بهنظر ميرسد، تلاش نویسنده برای بومی کردن داستانها با تبديل كردن نامهاي غربي به نامهاي ايراني توجه را جلب میکند.
آنچه در ادامه ميخوانيد تعدادي از حكايات كتاب صد پند است كه صدویازده سال پیش در تهران منتشر شده است.
قوس و قزح
بعد از یک باران شدیدی که خیلی برای حاصل خوب بود، ظاهر شد در افق یک قوس و قزح باشکوهی. طهماس کوچک از پنجرهی اتاق مشاهده میکرد و فریادهای خوشحالانه میکرد. میگفت: «از وقتی که من متولد شدهام تاکنون رنگهای به این مطبوعی و قشنگی ندیدهام. ببینید در آن پایین است، نزدیک آن بید بزرگ، کنار نهر، که از بالای ابرها پایین میآید، تا نزدیک زمین. آه، یقینا تمام این رنگها خواهد افتاد بهواسطهی قطرات باران روی شاخههای درخت. باید تند بروم، پر کنم دامنم را و همچنین تمام ظرفهای رنگم را.»
خلاصه آن بچه با کمال سرعت بنا کرد به دویدن به طرف آن درخت بید. اما با کمال شوقی که میرفت، یکوقت خود را تنها یافت در وسط صحرا، زیر باران، و نزدیک آن درخت هیچ ندید. به اطراف بهطور تعجب نگاه میکرد. هیچ اثری از آن رنگهایی که آنقدر مایل بود پیدا نکرد. سرتاپایش از باران تر شده بود. به حالت غمناک راه خانه را گرفت. پدرش او را با آن حال دید. سبب پرسید. او وقایع را جهت پدرش نقل کرد. پدرش بهطور خنده گفت: «پسر من! این رنگها رنگی نیستند که بتوان در جعبهی رنگ گذارد. اینها حاصل میشوند از اثر قطرات باران که میدرخشند چند لحظه از روی روشنایی خورشید. این رنگهای عجیبوغریب نه حقیقت دارند و نه جسم. همچنین است بچهی عزیز من، تمام تجملات این عالم. آنها همچو بهنظر میآیند که چیزی هستند اما نیستند مگر لونهای بیهوده و زایلشونده.»
خوشهی انگور
یک باغبانی به اطراف خانهاش در کنار دیوارها کاشته بود موِ زیادی که شاخه و برگهای آن پوشیده بود دیوار پشت کوچه را و تمام بارور بودند از انگورهای ممتاز اعلا. آن موهای بارور به هیجان آورد رشک و حسد یکی از همسایگانش را. و آن همسایهی بخیل در یک شب تاریک آمد تمام آن سرشاخهها را برید. فردای آن شب باغبان بیرون رفته دید که تمام سرشاخههای مو را غارت کردهاند. بسیار غمگین شد. زیرا که تا آن زمان سر و شاخهی مو را نمیبریدند و نمیدانستند که سر و شاخه زدنِ آن چقدر مفید است. باغبان از شدت اندوه به حالت آن موها نوحهگری میکرد اما عجیب آنکه آن موها سال بعد پربارتر و شادابتر از سنوات سابق شده، اینچنین بار آن زیادتر و مرغوبتر شد. این حسن اتفاق اسباب شد که مردم ملتفت شدند اگر همهساله سر و شاخهی مو را ببرند بار آن زیادتر و بهتر خواهد شد.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هفتادم، مهر ۹۵ ببینید.
* کتاب صد پند، ترجمهي علیاصغر خان پیشخدمت، چاپ سنگی، از مجموعهی خانوادگی ایرانمخصوصغفاري: ۱۳۲۳ هجري قمري (۱۲۸۴ هـ . ش).