بيستوهفت آذر سالروز درگذشت مولانا، روز وصال هميشگياش با معشوق است كه از آن به روز عُرس ياد ميشود. صدها سال از سرودن مثنوي مولوي ميگذرد اما انسان جدامانده از اصل هنوز ميتواند با خواندن نينامه اين وصل را شده در حد آن و دمي تجربه كند. روايت محمد كلباسي سيماي ديگري از همين شوريدگي است. روايت غريبهاي شيدا در سرزميني دور كه با تنزهطلبي ميكوشد معرفت اشعار غنايي مولانا را با دست و ديده و جان تجربه كند.
از اسفند ۱۳۷۶، به مدت دو سال، در كانبراي استراليا بودم و با مركز فرهنگي مطالعات خاورميانه و شرق آسيا همكاري ميكردم. وظيفهام تدريس زبان فارسي و آشنا كردن دانشجويان با تاريخ و فرهنگ و سنن فلات ايران و شرق ميانه بود. دانشجويان همهجور بودند، اما اكثر دانشجويان دورهي تحقيق (فوقليسانس و دكتري) به اين دوره رو ميآوردند؛ حتي يكي دو نفرشان در راه ديپلمات شدن گام ميزدند و برخي هم پيش از اين كلاس به ايران و افغانستان سفر كرده بودند و با زبان فارسي دري و اوضاع و احوال منطقه كموبيش آشنا بودند. اما بعضي هم بودند كه حتي نميدانستند ايران كجا هست و حافظ و مولوي كيستند. با اين حال شوق شناخت، آنها را وارد حيطهاي كرده بود كه توفيق در آن توان و همتي تمامعيار ميخواست. باني اين امر مردي بود به نام امين صيقل كه در دانشگاه ملي استراليا اين مركز فرهنگي را به حمايت مالي دولتهاي منطقه راه انداخته بود. امين صيقل اصلا كابلي بود و از كودكي در استراليا زيسته بود. لذا كاملا به زبان انگليسي مسلط بود و در نشريات مركز و روزنامههاي آنجا مقاله و جستار مينوشت و با جديت و همتي كه به خرج داده بود، در دانشگاه ملي استراليا و حتي محافل سياسي ديپلماتيك آنجا كاملا شناختهشده بود و خبر دارم كه هنوز هم مشغول كار است.
اين مركز در برنامهي خود زبان فارسي و زبان عربي (و اين اواخر كه من بازميگشتم زبان تركي) را گنجانده بود. استراليا به هر حال سرزميني دور از دست بوده و معلوم است كه براي ارتقاي سطح فرهنگ، اقتصاد و مدنيت چنين كوششي بكند. طبعا مدرس زبان بايد علاوه بر آموزش زبان در باب جغرافياي تاريخي و فرهنگي منطقه هم اطلاعات درخور عرضه كند. اما عليرغم ذهنيت من، گاه در اين كلاسها دانشجوياني حضور مييافتند كه حيرت مرا برميانگيخت.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هفتادودوم، آذر ۹۵ ببینید.