از صبح که پا از خانه بیرون میگذاریم، دوروبرمان دیالوگهای زیادی درگذرند. در صف اتوبوس، اتاق انتظار و حتی پیادهرو. دیالوگهایی که داستانهای پنهانی دارند و کافی است خوب شنیده شوند. آنوقت قوهی تخیل هر داستاننویسی را به کار میاندازند. صفحهی یک گفتوگو که پیش از این چند بار با موضوع گفتوگوهای تاکسی و پلیس+۱۰ و ... در مجله چاپ شده بود، همه در شهر تهران میگذشت. این بار محور این گفتوگوها گپوگفتهای شیرازی است. پشت آنچه همه از شیراز دیده و شنیدهایم، کیفیتی است که با مکالمات روزمرهی مردم این شهر گره خورده است؛ بهاندازهی تفال دو جوان به دیوان حافظ، بهاندازهی قیلولهی چند پیرزن در پارک، یا بهاندازهی تسبیح گرداندن چند زن در صحن امامزاده و در این بین مکالماتی شکل میگیرد که در یک نقطه مشترکاند: طنازی. هرجای این شهر که گوش تیز کنی، حتی برای بازگو کردن تلخترین چیزها، ظرافتی وجود دارد که جنسش را پیر و جوان میشناسند. این گفتوگوها مستند در این متن مکتوب شدهاند.
پارکی در مرکز شهر
سه خانم جاافتاده نشستهاند روی زیلو. یکی از آنها داخل سینی سه استکان کهنهی کمرباریک میگذارد و چای میریزد.
اولی: نیگا قربون دستت یه استکان کوچیکِ کوچیک بَرَم بیریز.
دومی: ساعت سهی ظهره پیرزن. نترس. خوابت میبره شب.
(آن یکی استکان را بو میکشد.)
سومی: باهار ریختی توش؟
اولی: ها صبویگا[۱] که میرم پیادهروی، باهارم میچینم تو راه.
میدان شهرداری / داخل تاکسی
راننده مرد جوانی است. دو مسافر عقب ماشین نشستهاند.
راننده تاکسی: هفتهی پیش دَم همی فِلْکهيْ شهرداری که شما سوار شدین دو تو توریست وویساده بودن، بَرَشون بوق زدم. ترسیدن سوار بشن. گفتن نو نو. گفتم من کهنه و نو نَمیدونم. اَی جویی میرین تا ببرمتون. یه خانمی رِ سوار کرده بودم قبلش، ای مثْکه زبان بلد بود. گف ای آقو تاکسیه نترسین. سوارشون کردم گفتم نیگا بوو جون تو شیراز همه تاکسیان. ای پیکانو رِ میبینی؟ ای تاکسیه. پرایدو رِ میبینی؟ ایَم تاکسیه. همی نیسانو. حتی همیَم تاکسیه. هی من میگفتم زنو بَرَشون ترجمه میکرد.(میخندد.)
مسافر اول: شیرازم توریست زیاد میآد.
راننده تاکسی: ها بَرِیْ همی زندیهن مندیهن چیچیه. بَرِیْ همینا میآن. عامو حافظ و سعدی و اینا که مردهن. من نمیدونم اینا بری چیچی میآن.
مسافر دوم: خب میآن معماری و جاهای تاریخی رو ببینن. حالوهواشو ببینن. مردمو ببینن. حافظیه و سعدیه که خیلی قشنگه.
راننده تاکسی: نه عامو اینا میآن زیارت اهل قبور.
(مرد مسافر میخندد.)
مسافر اول: ما همینجا پیاده میشیم.
راننده تاکسی: رو سَروم کاکو.
ادامهی این مطلب را میتوانید در شمارهی هشتادم، شهریور ۹۶ ببینید.