Guim Tió Zarraluki

روایت

جغرافیا وادارمان كرده روی هم برچسب بزنیم و پیش‌فرض‌هایی را كه از یكدیگر داریم بر اساس محل تولد و زندگی بنا كنیم؛ اتفاقی كه به جای شناساندنِ بهترمان به یكدیگر، فقط از هم دورترمان می‌كند. در متن پیش رو، دیو اگرز، نویسنده‌ی آمریكایی، موقعیتی را روایت می‌كند كه یكی از آدم‌هایش دوست دارد از قیدِ این برچسب‌ها رها شود.

مردی آمریکایی کنار رودخانه‌ی باریکِ کاراملی‌رنگی در جنوب سودان نشسته. دوست سودانی‌‌اش ـ که از او ده سال کوچک‌تر است ـ او را به این حوالی آورده. با دوچرخه کل ناحیه را رکاب زده‌اند و از میان راه گل‌وشل گذشته‌اند تا به این‌جا رسیده‌اند. امروز‌، رفیقِ سودانی‌ا‌ش می‌خواست شهرکی را در آن‌سوی رودخانه به او نشان دهد، برای همین آن‌ها چند کیلومتر به سمت رودخانه رکاب زدند تا به این نقطه رسیدند. جایی که رودخانه کم‌عمق و آرام بود. سودانی عرض رودخانه را رد كرد و به آن سمت رسید.

اما مرد آمریکایی به این نتیجه رسید که بهتر است عرض رودخانه را طی نکند. چند روز قبل ساق پایش زخم شده بود. زخمِ بانداژنشده آن‌قدر عمیق بود که آمریکایی را به این فکر انداخت که ممکن است در رودخانه انگل یا میکروب عجیب‌وغریبی باشد که از راه زخم وارد بدنش شود. از آن‌جا که آن‌ها چندین ساعت از قلمروی پزشکی جهان غرب دورند ممکن است همین‌جا مریض شود و حتی بمیرد. بنابراین تصمیم گرفته که عرض رودخانه را طی نکند؛ روی صخره‌های كنار رودخانه بنشیند و انتظار بکشد. گرما کشنده است. او و رفیق سودانی چندین ساعت باوقفه و بی‌وقفه رکاب زده‌اند و آمریکایی دارد از لحظات تنهایی‌اش لذت می‌برد ولی این تنهایی‌ خیلی طول نمی‌کشد. مرد بلندقدی از آن‌سوی رودخانه به سمتش می‌آید: دوست رفیق سودانی‌اش است. آمریکایی نگران می‌شود که چه شده و چرا خود رفیقش نیامده.

دوستِ دوم سلام می‌کند.

آمریکایی جواب سلامش را می‌دهد.

«دوست مشترک‌مون منو فرستاده. می‌خواد تو حتما روستای اون‌ور رودخونه رو ببینی. منو فرستاده تا ببرمت اون‌ور.»
 

ادامه‌ی این زندگی‌نگاره را می‌توانید در شماره‌ی هشتادوسوم، آذر ۹۶ ببینید.

این روایت با عنوان The Man at the River سال ۲۰۱۴ در مجموعه‌یThe Best American Essays منتشر شده است.