طرح: آتلیه داستان

تاریکخانه

همه‌مان عاد‌ت‌ها و وسواس‌هایی داریم كه می‌خواهیم از دیگران پنهانش كنیم، چیزهایی كه گاهی خودمان هم از مواجهه با آن سر باز می‌زنیم. «تاریكخانه» آن‌جا است كه با این پیچیدگی‌ها و تضادهای شخصیتی‌مان شوخی كنیم، آن‌جا كه می‌شود به خودمان بخندیم. در این بخش قرار است هر شماره، یك نویسنده نقابش را بردارد و تصویر كمتر دیده‌شده‌ای از شخصیتش را برایمان رو كند و رویش را تو روی مخاطبان باز كند.

من از جوراب پوشیدن متنفرم اما همیشه جوراب می‌پوشم چون هیچ کاری برایم لذت‌بخش‌تر از خاراندن خط گودرفته‌ای که کش جوراب روی ساق پا می‌اندازد در این دنیا وجود ندارد. واقعیت این است من از پوشیدن جوراب متنفرم چون احساس خفگی می‌کنم. خاراندن آن خط گودرفته‌ی کش جوراب روی ساق پا را هم دوست دارم اما هیچ‌وقت موفق به خاراندنش نمی‌شوم چون هیچ‌وقت جوراب نمی‌پوشم اما آن جمله‌ی اول را یک مرتبه در یک دورهمی گفتم و کار خودش را کرد. دست بر قضا آن ‌روز جوراب هم به پا داشتم و همه حرفم را باور کردند و با خودشان گفتند این یکی چقدر جالب است، با وجودی که از جوراب متنفر است جوراب می‌پوشد که شب برود خانه و جای کش جوراب را بخاراند و لذت ببرد. حتی در چشم‌های یکی دو نفرشان دیدم که دوست دارند من جورابم را دربیاورم و جای کشش را جلوی آن‌ها بخارانم تا ببینند چقدر لذت می‌برم.

بیشتر مردها دو دسته خاطره دارند که هیچ‌وقت تمام نمی‌شوند؛ خاطرات خدمت سربازی و خاطرات دعوا، من خدمت سربازی را معاف شدم و در همه‌ی عمرم یک مرتبه دعوا کردم و کتک خوردم. بارها شده میان خاطرات دعوای دیگران، میان کف‌گرگی‌ها و کله‌هایی که زده‌اند و میان مشت‌ها و لگدهایی که نخورده‌اند من خاطره‌ی همان دعوا را تعریف کرده‌ام و از مشت‌ها و لگدها و کف‌گرگی‌هایی که خوردم گفته‌ام و آن کله‌ای که در همان ابتدای دعوا دماغم را خونی کرد. آن‌وقت دیده‌ام که همه به جای این‌که یک کتک‌خورده را با ترحم نگاه کنند در چشم‌هایشان برق تحسین دارند؛ انگار بگویند تا به‌حال هرکه را دیده بودیم زده بود و تو اولین کسی هستی که خورده، بعد نگاه‌شان را دقیق‌تر کنند به دنبال گوشت اضافه‌ی زخمی یا رد باقیمانده از بخیه‌ی هم‌‌آمده‌ای.

خیلی‌ها را می‌شناسم که تواضع سراسر غرور دارند؛ کسانی که همیشه فحوای کلام‌شان این است، خواهش می‌کنم که من این‌قدر خوبم، شما لطف دارید که من این‌قدر قشنگم و … من ‌هم صداقت سراسر دروغ دارم. یعنی در بعضی موارد مثل همین مورد جوراب از خودم این‌قدر صداقت نشان می‌دهم که همه می‌گویند چرا این یکی این‌قدر صادق است؟ چرا این یکی با بقیه فرق دارد؟ و این دقیقا همان وقتی است که من هیچ فرقی با بقیه ندارم چون صداقتم سرتاپا دروغ است.

اولین مرتبه‌ای که با این جنس از صداقت مواجه شدم و فهمیدم برای مردم خواستنی است وقتی بود که فیلم فرش قرمز رضا عطاران را تماشا می‌کردم. فیلم را دوست نداشتم اما من این نکته‌ی مهم را از همان فیلم فهمیدم. عطاران هم قبل‌تر این بدل ساده را از وودی آلن یاد گرفته بود. می‌خواهم بگویم بعضی‌ها دقیقا به‌واسطه‌ی خودافشاگری دروغ می‌گویند. مثلا خود من می‌توانم وسط یک مهمانی، دقیقا همان وقتی که تمام چاق‌ها از بحث رژیم و چاقی و لاغری و سوال معروف «اگر فضولی نباشد چند کیلو هستید؟» فرار می‌کنند، بمانم و به بحث ادامه بدهم. اصلا می‌توانم خودم این بحث را راه بیندازم و دست بگیرم و یک‌جایی بی‌هیچ خجالتی بگویم که من صدوشصت کیلوگرم وزن دارم. وقتی دیگران در مورد تیروئیدم از من می‌پرسند می‌شود خیلی راحت تمام تقصیرها را بیندازم گردن تیروئیدم اما می‌گویم که تیروئیدم مثل ساعت کار می‌کند، برای کسی که چاق است چه فرقی می‌کند که این چاقی به‌خاطر تیروئید است یا به‌خاطر جای دیگری پس برای دیگران هم نباید فرقی کند، یعنی قاعده‌اش این است که نکند. این‌که آدم از چاق بودنش خجالت بکشد مثل این است که یک نفر از کم‌خونی‌اش خجالت بکشد یا یک رنگین‌پوست از سفید نبودن پوستش اما واقعیت این است که این حرف‌ها آزارم می‌دهد، در عوض آن نگاه تحسین‌برانگیز دیگران در مورد صداقت گفته‌های من لذتی بیشتر از این آزار دارد که اگر با یک تفریق ساده آن آزار را از این لذت کم بکنم لذتی باقی می‌ماند که به این خودافشاگری می‌ارزد. کار من عین صداقت است اما می‌شود گفت که من آدم صادقی هستم یا به عکس هیچ بویی از صداقت نبرده‌ام؟

مثلا وقتی همسر یکی از دوستانم با حالتی خسته و نگران می‌گوید فرزند چهارساله‌اش مبتلا به شب‌ادراری است و او نگران این مسئله است که شاید این شب‌ادراری دلیلی جدی داشته باشد می‌توانم خیلی راحت به دوستم و همسرش بگویم که خیال‌شان جمع باشد چون خود من تا هشت‌سالگی مبتلا به شب‌ادراری بودم. آن‌وقت آن‌ها خیال‌شان راحت باشد که فرزندشان چهار سال دیگر هم برای ادرار شبانه فرصت دارد و این مسئله می‌تواند هیچ دلیل نگران‌کننده‌ای نداشته باشد. آن‌ها وقتی خیال‌شان از فرزندشان راحت شد در دل‌شان به جسارت و صداقت من درود می‌فرستند چون بیشتر آدم‌ها حتی روی این‌ را ندارند که بگویند تا یک‌سالگی مبتلا به شب‌ادراری بوده‌اند که برای آن سن و سال زیادی طبیعی است. حالا من مرزهای جسارتم را هشت برابر جلوتر برده‌ام و این همان حس لذت‌بخشی است که صداقت در خودش دارد، که به شرمساری شب‌ادراری در هشت‌سالگی می‌چربد اما سوال من این است که آیا من آدم صادقی هستم؟

گاهی وقت‌ها برای صداقتم دلیل هم می‌آورم. همکار نویسنده‌ام در مصاحبه‌اش می‌گوید موسیقی مورد علاقه‌اش تک‌نوازی پیانوی سرگئی راخمانینوف است و من خیلی راحت در جواب همین سوال می‌گویم که موسیقی مورد علاقه‌ای ندارم اما همین دیشب زانیار خسروی گوش می‌کردم و بعد در ادامه می‌گویم وقتی دغدغه‌ی من نویسنده این است که بیشتر مردم کتابم را بخوانند باید زندگی‌ام شبیه بیشتر مردم باشد به جای مهر هفتم برگمان دزدان‌دریایی کارائیب ۵ تماشا کنم و به جای باخ سراغ آناتما بروم. واقعیت این است که نه من وقتی برای آناتما گوش دادن دارم و نه همکار من وقتی برای باخ گوش دادن اما در نظر مردم من آدم صادق‌تری هستم و نمی‌دانم که این صداقت چقدر به حقیقت نزدیک است؟
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی هشتادوسوم، آذر ۹۶ ببینید.