هنوز هم وقتی بعد از نزدیک چهل سال «دیو چو بیرون رود فرشته درآید» یا «معمار و طراح حرم» پخش میشود آن روزهای پرتبوتاب بهمن ۵۷ یادمان میآید. ترانههای روحیهبخشی که اندازهی یک لشکر بر انقلاب ایران اثر داشتند. بیشتر این ترانههای خاطرهانگیز سرودهی زندهیاد محمدعلی ابرآویز بود که طی شش ماه مانده تا پیروزی انقلاب آنها را با هزینهی شخصی تولید میکرد. در روایت پیشرو سپیده ابرآویز از سرشلوغی آنروزهای پدر میگوید.
خانهی پدر هر هفته چیز تازهای برای کشف کردن داشت. بچهی طلاق بودن به درد همین چیزها میخورد. میتوانستم هر پنجشنبه تمام سر و صورتم را با خودکارهای رنگی و کاربن و جوهر پلیکان و خودنویسهای عجیب شبیه ببر بنگال کنم. میتوانستم موج رادیو را هزار بار عوض کنم، به ضبط خبرنگاری دست بزنم و نوار که تویش گیر کرد پرتش کنم پشت مبل. توی میکروفن آواز بخوانم و نتها را به هم بریزم. هیچ کاری که گیر نیاورم، جایخی را بچسبانم به لبم و پوستش را غلفتی بکنم و بابت این خلاقیت کتاب پینوکیو جایزه بگیرم. پینوکیو را پرت کنم آن طرف، از سر و کلهی پدرم بروم بالا و نگذارم کارش را بکند. کار؟ توی خانه؟ هی بپرسم چی کار میکنی بابا و هی نفهمم. پدر فقط بگوید: «برو اونور دخترم کار دارم.» قبلا سر کارش رفته بودم. یک ساختمان بلند بود که مردی در آسانسورش نشسته بود و لپ مرا میکشید. پدر میگفت: «اینجا ساختمان آلومینیومه. اینجا فاکوپاس.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هشتادوپنجم، بهمن ۹۶ ببینید.