دخترها اولین حس مادرانه را سر برادر کوچکتر پیدا میکنند. خواهر بزرگتر که باشی، نگرانی در مدرسه اذیتش نکنند یا با سلیقهی روز به سر و وضعش میرسی یا بدون او یک لقمه هم از گلویت پایین نمیرود. مثل لیلا نصیریها که خودش تماشاگر فوتبال است اما بهخاطر برادرش هنوز پایش را در یک استادیوم خاص نگذاشته.
یک دهه است که در لندن زندگی میکنم و قسم خوردهام تا برادرم پا در این شهر نگذارد، به هیچ استادیومی در این شهر و کشور پا نگذارم. برای همین هم هست که دوست دارم این مطلب را با عشق تقدیم کنم به برادرم. من قشنگترین فوتبالهای عمرم را با علیرضا دیدهام؛ برادری که پرسپولیسی دوآتشه است، لیورپول را دوست دارد، عاشق آ. ث. میلان است و یکزمانی برای گتوزو میمرد که میگفتند زشتترین بازیکن فوتبال جهان است، آنقدری که وقتی سال ۱۹۹۶ به ایتالیا سفر کردم و یکی از پیراهنهای آ. ث. میلان را برایش خریدم، به یکی از فروشندههای جوان فروشگاه آدیداس، که میگفت میتوانند اسم گتوزو را پشت بلوز برای برادر عاشقپیشهام چاپ کنند، در عین نادانی تاکید کردم اسم گتوزو را درست بنویسند، انگار به یک ایرانی عشقِ فوتبال گفته باشم اسم علی دایی را بیغلط بنویسد. برادرم آنقدر عاشق است که حتی مادرم را هم از این عشق بینصیب نگذاشته. وقتهایی که بهدلایلی بازیها را نمیتوانست ببیند، مادرم بازیها را میدید و گزارشش را موبهمو به او میداد.
باشگاه آرسنال سه ایستگاه مترو با خانهمان بیشتر فاصله ندارد. تا یادم میآید روزها و شبها طرفداران تیم را دیدهام که سوار مترو میشوند، آواز میخوانند، قهقهه میزنند، کُری میخوانند، لباسهای قرمزشان توی چشم میزند اما هیچکدام این کارهایشان وسوسهام نمیکند. من تماشاگر فوتبالم، خارج از مرزهای استادیومها، میان هیاهوی آدمها در فضاهای بازتر و شهریتر. همهی این کارها را برای برادرم انجام میدهم. همهجا چشم برادرم شدهام، برای تماشای فوتبالها، زمینهای فوتبال، جشنهای پیروزی تیمها، تماشای سرخوشیهای حاصل از پیروزی و گریههای بعد از باخت طرفدارها. آنقدر دیدهام که از این سالهای تماشای فوتبالِ بدون او مثال کم ندارم.
تازه به لندن آمدهام. در جوار دوست عزیزی هستیم و حرف از فوتبال میشود. میپرسد از فوتبال کدام اصطلاحات خودمانی را بلدی؟ چندتایی را میگویم که برادرم یادم داده است و سالها ورد زبانمان بود. چیزی میگوید و چشمهایم برق میزند. آنچه یادم داده اصطلاحی دوآتشه است مخصوص کارکشتههای فوتبال بریتانیا. آخر هفته جایی مهمانیم. دوستی ذوب در فوتبال هم آنجا است. کُریای میخواند و درجا اصطلاح دوآتشه را نشانش میدهم. مهمانی میرود روی هوا.
بازیهای مقدمانی جام جهانی سال ۲۰۱۴ است: ایرانـنیجریه و قرار است بازی روی پردههای عریض در میدان اکسچنج اسکوئر در قلب تجاری شهر لندن نمایش داده شود. به محض رسیدن، دوستی با سه رنگ به استقبالم میآید و روی صورتم پرچم ایران را میکشد. میدان پر است، جمعیت از سر و کول هم بالا میرود. از معدود دفعاتی است که صدای شهر به جای آنکه انگلیسی باشد فارسی است. بازی را میبینیم، غر میزنیم، داد میزنیم، فحش میدهیم، میخندیم و البته من تماممدت یک چشمم بهخاطر برادرم به پردهی بزرگ است و چشم دیگرم بهخاطر خودم به مجسمهی تپل «ونوس» فرناندو بوترو، مجسمهساز کلمبیایی، که گوشهای از میدان زاویهدار اکسچنج اسکوئر لم داده است.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی هشتادوهشتم، خرداد ۹۷ ببینید.