Valay Shende

روایت

همیشه توی ارتباط‌مان با آدم‌های دور و برمان اگرها و شایدها و کاش‌های زیادی داریم. مدام فکر می‌کنیم شاید اگر چیز دیگری می‌گفتیم، جور دیگری رفتار می‌کردیم، رابطه به مسیر بهتری می‌رفت. خیلی از این تردیدها می‌تواند فقط زاده‌ی تخیلات خودمان باشد. جانی اوپینگ، نویسنده‌ی آمریکایی، در این روایت از راه‌حلی می‌گوید که برای رفو کردن رابطه‌هایش پیدا کرده.

داشتم به تصویر خودم توی آینه‌ی دستشویی یک رستوران مکزیکی نگاه می‌کردم که فهمیدم دلم نمی‌خواهد برگردم سر میز. نمی‌خواستم برنامه‌هایم را عملی کنم. کمی آب پاشیدم به صورتم و سعی کردم به خودم دل و جرئت بدهم ولی فایده‌ای نداشت. کاری که قصد داشتم بکنم بدجوری معذبم می‌کرد.

آمده بودم رستوران تا از کریس عذرخواهی کنم. او یکی از مشتری‌های همیشگی است که چند سال پیش می‌آمد رستوران ما. با او دوست شده بودم و در تماس بودیم. نمی‌دانست نقشه کشیده‌ام که عذرخواهی کنم ـ حتی نمی‌دانست چه کار اشتباهی کرده‌ام ـ پس اگر تصمیم می‌گرفتم راه دررويِ بزدلی را انتخاب کنم، از چیزی بو نمی‌برد.

چطور می‌توانی از این‌که راحت از کنار طرف رد شده‌ای بدون آن‌که یک کلمه حرف بزنی عذرخواهی کنی؟ چطور می‌توانی از این‌که از نابینایيِ طرف برای دوری‌کردن ازش استفاده کرده‌ای عذرخواهی کنی؟ چطور می‌توانی اعتراف کنی که این کار را بارها، چند ماه در میان، انجام داده‌ای؟

به خودم یادآوری کردم که کار درست همین است، این‌که به دوستم مدیونم، حتی اگر خودش نداند. ولی واقعا دلم نمی‌خواست این کار را بکنم. زیاد طول نمی‌کشید تا غذا سر میزمان می‌آمد. می‌توانستم یک نوشیدنی دیگر سفارش بدهم، چند تا جوک بگویم، به ماجراهایش گوش کنم و از این فرصت برای باخبر شدن از حال و اوضاع همدیگر استفاده کنیم. چرا خرابش کنم؟


تور عذرخواهی با یک فهرست شروع می‌شود.

اولین چرک‌نویس زیاد صادقانه نیست. احتمالا فهرست کوتاهی از آب درمی‌آید. پیش خودت فکر می‌کنی اون‌قدرام کارای بدی تو زندگی نکرده‌م. ولی آن‌قدری با خودت صادق هستی که یکی از خلاف‌های مشروعت را روی نسخه‌ی اولیه بنویسی. واضح است که همین یک اشتباه توی ذهنت می‌ماند و حس بدی بهت می‌دهد. در عرض چند روز آینده، چند تا کار دیگر یادت می‌آید و می‌دانی جایشان توی فهرست است چون واقعا ـ واقعا ـ دلت نمی‌خواهد بگذاری‌شان توی فهرست. کارهایی‌ که ترجیح می‌دهی هیچ‌وقت به‌شان فکر نکنی.

می‌گویند یک عذرخواهی خوب باید حال هر دو طرف را خوب کند، حتی باری از روی دوش‌شان بردارد. وقتی خودتان را برای تور عذرخواهی آماده می‌کنید، این قانون کمی عوض می‌شود. من دلم نمی‌خواست انتظار داشته باشم از هرکدام از این عذرخواهی‌ها چیزی بیرون بکشم. نمی‌خواستم این قضیه به خاطر احساسات خودم یا حتی واکنش آن‌ها باشد چون می‌دانستم نمی‌توانم واکنش آن‌ها را کنترل کنم. به خودم گفتم باید چیزی را به این آدم‌ها بدهی که استحقاقش را دارند و آن چیز را به خالصانه‌ترین شکل ممکن تقدیم‌شان کنی.

رابطه‌ام با آدم‌های توی فهرست مه‌آلود بود، هرچند الکلی نبودم و عقلم هم سر جایش بود. شاید فقط خودم حسش می‌کردم. شاید گناه چنین حسی دارد. به خاطر همین است که خودم را مقید به تور عذرخواهی کردم. امیدوار بودم این حس ـ هرچه بود ـ از بین برود. آخرش شیرجه زدم توی قضیه تا ببینم آن‌طرفش چه چیزهایی درباره‌ی خودم می‌فهمم.

از قدیمی‌ترین و صمیمی‌ترین دوستم شروع کردم.
 

ادامه‌ی این زندگی‌نگاره را می‌توانید در شماره‌ی نودویکم، شهریور ۹۷ ببینید.

این روایت کوتاه شده‌ی متنی است با عنوان The Apology Tour که آوریل ۲۰۱۸ در وبسایت ادبی Longreads منتشر شده است.