بعضی آهنگها خاطرهانگیزند اما بعضیها برای همیشه در حافظهی جمعی ما میماند و با شنیدنش دوباره همان حسی در ما بیدار میشود که در گذشته داشتیم.آری دلوکا، نویسندهی ایتالیایی، در این روایت از تاثیر موسیقی بر زندگیاش و خاطرههای بیزمانی که برایش ساخته مینویسد.
جینو کاستالدو، بهترین کارشناس موسیقی مدرن، برایم تعریف کرده که بین دو اجرای واریاسیونهای گلدبرگ باخ، که گلن گولد نواخت، بیستوشش سال و بیست دقیقه فاصله است. همان پارتیتور با تغییراتی که پیانیستش داده در دومین اجرا به آمرزشخوانی نزدیک شده. کسی هم که یک کتاب را بعد از چند سال دوباره میخواند احساسات و دیدگاهش نسبت به آن تغییر میکند. وقتی جوان بودم رمان دنکیشوت به خاطر شکستهای بیرحمانهای که شوالیهی بیدستوپا متحمل میشد متاثرم میکرد. در جوانی، شکستهایش به من ارتباط مییافتند.
سالها بعد، ارادهی تسخیرناپذیرش برای برخاستن دوباره بعد از زمین خوردنها خوشحالم میکرد. دوباره که خواندم، صفت «شکستناپذیر» که شاعر ترک، ناظم حکمت، به دنکیشوت داده بود به کمکم آمد. برایم روشن شد که شکستناپذیر کسی است که از زمین برمیخیزد تا از نو مبارزه کند و بینهایت بار بجنگد. در بازخوانی دنکیشوت رستاخیزهای او به من مربوط میشد.
همانطور که یک پارتیتور حق و مال کسی است که مینوازدش، کتاب هم مال خواننده است و به اجرای تکرارناپذیر او سپرده شده است.
ترانههای ناپلی را فقط مردان سرودهاند. به خاطر همین وجه مشترک همهشان یک تجربهی بسیار غمانگیز عاشقانه است. در ترانههای ناپلی، زن موجودی بیچشمورو، قدرتطلب و مستبد، گستاخ و خیانتکار است. در همهشان، آخر سر مرد عاشق زیرپای معشوق میافتد.
آن دسته از ترانههای ناپلی که احساسات عاشقانه را با ذوق و سرمستی از طبیعت میآمیزند وضع بهتری دارند. نیرومندترین انرژی طبیعت هم آفتاب است. به همین خاطر درستش هم همین بود که مشهورترین ترانهی ناپلی «ای خورشید من» باشد.
اما موسیقی پرآوازهترین ترانهی ناپل و شاید دنیا به خاطر خورشیدی نبود که از پشت کوه وزوو بالا میآمد بلکه به خاطر طلوع خورشید بر فراز دریای سیاه بود در آوریل ۱۸۹۸. آن زمان، سازندهی آن قطعه، ادواردو دی کاپوئا، همراه پدرش که در دستهی نوازندگان تئاتر ویولون مینواخت و دور دنیا اجرا داشت به ادسا سفر کرده بود. زمانی که کار گروه نمایش تعطیل میشد، در رستورانهای ناپل میگشت و برای مردم ساز میزد. آنجا بهش میگویند «رستوراننواز».
ویولون سبک است، ساز خوبی است برای سفر کردن، کولی بودن، تبعیدی بودن و گدایی کردن. برای من دریای سیاه متعلق به مدیترانه است، و چه بسا بزرگترین خراجگزارش. زیرا سرریز آبهایش را به جریانی میریزد که از بسفور تا دریای اژه میرود. و من با ملودی «ای خورشید من» به خورشید شهر ادسا دل بستم. و البته روزی روزگاری هم قصههای ادسا را خواندم که ایزاک بابل در سالهای ابتدایی قرن بیستم نوشته بود و عاشقش شدم. آن شهر بندری برای من در حکم ناپل مشرق زمین بود. ساکنانش به آن دروازهی خداوند میگفتند.
ادامهی این زندگینگاره را میتوانید در شمارهی نودویکم، شهریور ۹۷ ببینید.
این روایت بخشهایی است از مجموعهی La musica Provata که در سال ۲۰۱۴ منتشر شده. ترجمهی این روایت از زبان ایتالیایی انجام شده است.