روایت × نامه

نامه‌ی نیما به ذبیح‌الله صفا در دوره‌ی اقامت در رشت

نیما دوره‌ی کوتاهی به دلیل شغل همسرش، عالیه‌ جهانگیر، در رشت اقامت دارد. عالیه که در آموزش‌وپرورش نوپای آن روزهای ایران فعالیت می‌کند گاهی مجبور می‌شود برای حفظ شغلش از این شهر به آن شهر برود. یک بار در تهران است، یک بار در رشت، یک بار در آستارا و همین‌طور در گردش میان شهرهای مختلف. نیما هم در جوار او دستی از دور به امر تدریس ادبیات فارسی و زبان عربی و فرانسه دارد اما طبع شاعرش چندان در بند نظام پرحاشیه‌ی آموزشی نیست و کم‌وبیش بی‌کار می‌گذراند و اغلب با‌سختی، و بار اصلی زندگی بر دوش عالیه است. فراغت حاصل از این بی‌کاری‌های گاه‌وبی‌گاه مجال بیشتری برای نوشتن شعر و داستان و نامه و مقاله و سفرنامه پدید می‌آورد. گذشته از شعر و داستان‌ها، نامه‌های زیادی از او به ‌جا مانده که اغلب حال‌ و هوای نیمای شاعر را در روزگار نوشته ‌شدن نامه‌ها بازتاب می‌دهند، از جمله‌ نامه‌هایی که در رشت نوشته و تاملاتش درباره‌ی طبیعت شهر و مردم را بیان کرده.
نگاه حساس و طبع ظریف نیما در هر نقطه‌ای چیزهایی می‌بیند که شاید به چشم خیلی‌های دیگر نیاید. نیما زاده و پرورده‌ی مازندران است. همسایه‌ی دیواربه‌دیوار گیلان. او مازندران را با گیلان می‌سنجد و مردم این دو سرزمین شمالی را در آینه‌ی یکدیگر می‌بیند. در آزادی‌خواهی، بلندی‌جویی و میل به پیشرفت گیلانی‌ها را از دیگر ایرانی‌ها جلوتر می‌داند. آنچه در ادامه می‌خوانید یکی از نامه‌هایی است که نیما حدود نود سال قبل درباره‌ی گیلان و گیلانی‌ها برای دوست جوانش ذبیح‌الله صفا نوشته است.

رشت، شنبه ۱۱ آبان ۱۳۰۸
چون یکی از کتاب‌هایم را گم کرده‌ام زیاد بی‌حوصله هستم، کم می‌نویسم. در رشت تا اندازه‌ای محترم و محبوب زندگی می‌کنم. در اول دفعه یکایک جراید ورود مرا اخطار کردند. این شهری است خیلی بزرگ‌تر از شهر ما. مجامع و مطابع و قرائت‌خانه‌های متعدد دارد. من مخصوصا مجامع آن را با کمال شعف و خوشرویی دیدن کردم.
در «کانون ایران» چشم من به تصاویر بعضی بزرگان افتاد که به دیوار آویخته بودند. «فرهنگ» کتابخانه‌ی مرتبی داشت بهتر از کتابخانه‌ی انجمن اخوت، مِن‌جمله مدیر کتابخانه یک دوره دایره‌المعارف لاروس به من نشان داد. به‌علاوه یک مجسمه‌ی نیم‌تنه از متجدد معروف گیلان «دایی» کار کسمایی دیدم. این کسمایی برادر کسمایی شاعر معروف گیلان است که من به او اعتقاد دارم. این آثار به این مجمع تقدیم شده بود. البته این قبیل احساسات قیمت دارد و مستحق قدرشناسی است. نمی‌توان دید و گذشت. کوچک‌ترین عمل انسانی که از روی تقوا و فضیلت نفس صادر شود به عقیده‌ی من قابل بزرگ‌ترین تحسین‌هاست. در حین این‌که افراد این مجمع در اطراف من ایستاده و نمی‌دانستند در اثر چه فکری لبخند می‌زنم، من راجع به محبت مخصوص خود نسبت به آن‌ها فکر می‌کردم. اینک این موسسه دوازده سال است که با موانع مبارزه کرده، عمر کرده است.

جوان‌های مجمع مستعدند و منظم کار می‌کنند. هرچه دارند به ‌قدر امکان به مصرف می‌رسانند: پول و از قوای جسم و روح از هر قبیل. با این جزء می‌توان حال کلی را استقرا کرد و به آن استدلال نمود که عنوان «انسان راقیه» درباره‌ی آن مورد پیدا می‌کند.

در استقبال از کمال و ارتقا، گیلانی ابدا با مازندرانی قابل مقایسه نیست. درصورتی‌که من با مطالعات چندین ساله‌ی خود حفظ افضلی در نژاد ییلاقی مازندرانی مخصوصا سراغ دارم. چیزی که هست گیلانی حظ آزادی را از روی پیشامد و ابتلا در ورطه به‌خوبی درک کرده. اولین مزیتی که بر تمام شهرهای ایران دارد به‌ حدی‌که می‌توانم بگویم مفرط در مدرک خود واقع شده، از این راه در نتیجه‌ی عدم موازنه‌ی اعمال خود با بعضی قیود اجتماعی عصری زیاده‌روی کرده، خود را به سقوط نزدیک می‌کند. در جمعیت عمومی آن‌ها می‌بینیم چیزی را که به‌جای معلومات خود نیز می‌خواهند به کار ببرند همین آزادی است.
 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی نودویکم، شهریور ۹۷ ببینید.

‌‌ مجموعه‌ی کامل نامه‌های نیما یوشیج، گردآوری و تدوین سیروس طاهباز، نشر علم: ۱۳۷۶ | قرینه‌ی اصل تصویر