داستانک

اولش فقط یک اتفاق بود. کنار کمد لباس‌ها می‌ایستادم، خط‌کش آبی را کنار در می‌گذاشتم، سی‌سانت سی‌سانت اندازه می‌زدم تا سرِ صد‌و‌شصت‌وسه، بعد جفت کفش کتانی‌ات را می‌گذاشتم و طوری تنظیم می‌کردم که انگار وزنت را انداخته‌ای روی پای چپ. انگار، زمان از نبودت عکس تکی انداخته باشد. می‌گذاشتم سنگینی نگاهت را از پشت‌سر حس کنم و برمی‌گشتم زل می‌زدم به هفت‌سانت پایین‌تر از خط مشکی که صد ‌و‌شصت‌وسه را نشان می‌داد. جایی که می‌توانست چشم‌هایت باشد. همه‌اش اتفاق بود. قرار نبود این‌قدر مهم شود که هرروز تکرار شود. قرار نبود این‌قدر به آن خط مشکی دل ببندم که وقتی از بیرون برمی‌گردم و ‌ببینم در خانه‌تکانیِ عید، مادر اتاق را مرتب کرده، درست نزدیک تحویل سال بزنم زیر گریه.

۳ دیدگاه در پاسخ به «سی‌سانت سی‌سانت»

  1. جواد -

    کار خیلی خوبی کردید که داستانک ها را با سن نویسندگانشان گذاشتید.
    به گمانم بعضی فکر می کردند این صفحه مخصوص نوجوانان است.
    امید است کیفیت هم در شماره های بعدی بهتر شود.