مردم میگویند این حرفها همهاش کودکانه است. بهنظر آنها ارزش واقعی شهر در این است که میگذارد ما شهر خودمان را واضحتر یا کاملتر ببینیم. آنقدر گرفتار مسائل مالی و خانوادگی هستیم و طوری بیتوجه به آنچه در اطرافمان است از کنار زندگی رد میشویم که انگار در شهری ناپیدا زندگی میکنیم. در شهرِ دیگر، شهر پیدا، توجهمان جلب میشود، حس میکنیم که باید به چیزها نگاه دقیق بیندازیم، باید روی جزئیات درنگ کنیم وگرنه اصلا وجود نخواهند داشت. اینطوری شهرِ دیگر، ما را به درکی کاملتر یا درستتر از چیزها میرساند. این شهر، ورای یک سرگرمی کودکانه که بخواهد حواس ما را از مسائل مهمترِ زندگی پرت کند، گامی ضروری است از سادگیهای کودکانه بهسوی پختگی درکِ بزرگسالانه.
من که فکر میکنم حقیقتی در هر دوی این نگرشها وجود دارد اما شهرِ دیگر کاربرد دیگری هم دارد. با اینکه در تلاشاند تا بهدقت مانند شهر ما شود، درحقیقت به ما آزادیِ ناباورانهای میدهد. آنجا میتوان به دلخواه به خانههای دیگر رخنه کرد، از مرزهای ممنوع گذشت، از راهپلههای ناشناس بالا رفت و به اتاقهای مخفی وارد شد. آنچه که در شهر خودمان به روی ما بسته است، آنجا باز است، پنهانِ همه پیدا میشود. این نمایان شدن، این حس گشایش و رهاییِ روحنواز به باور من هدف واقعی شهرِ دیگر است که با همهي آرامشش ما را به دنیایی از لذتهای پرخطر میخواند.
متن کامل این داستان را میتوانید در شمارهی بیستوچهارم، خردادماه ۹۲ بخوانید.
«گفتوگوی داستانی» دربارهی این داستان را میتوانید از اینجا بخوانید.
* این داستان در سال ۲۰۰۸ با عنوان The Other Town در کتاب Dangerous Laughter از سوی انتشارات Knopf منتشر شده است.