دل بردی از من به یغما

نقاشی یغما؛ اثر صنیع‌الدوله

روایت × نامه

نامه‌هايی که يغمای جندقی به سفارش علی‌اکبرخان دامغانی برای نامزد او می‌​نوشت

نامه‌های عاشقانه در داستان‌های ایرانی همیشه رمزی بوده‌اند. عاشق، پرِ کلاغ و لوبیای چشم‌بلبلی و یاقوتِ سوراخی توی پاکت می‌گذاشت و به دستِ پیرزنی می‌داد تا به معشوق برساند. پیرزن هم پیغام‌رسان بود هم کلیدِ کشفِ رمز. او بود که نشانه‌ها را تفسیر می‌کرد. یعنی چشمِ عاشق مثل لوبیای چشم‌بلبلی تنگ شده، قلبش از فراق مثل یاقوتِ سفته سوراخ است و رویش از شرم مثل پرِ کلاغ، سیاه. حالا اگر پیرزن خرده‌شیشه داشت همین‌ها را می‌توانست جورِ دیگری تفسیر کند. می‌توانست بگوید عاشق از چشم‌تنگیِ معشوق به تنگ آمده، همان‌جور که یاقوت را سوراخ کرده، مِهر او را از قلبش بیرون کرده و از عشق، تنها روزِ سیاه به جا مانده است. با این‌حساب پیغام‌های عاشقانه در داستان‌های ایرانی بیشتر از معنای واقعی، به تفسیرشان وابسته بودند، به پیرزن‌های همراهِ نامه، به صداقت پیرزن‌ها.

این‌ها البته تا پیش از سواد بود، تا پیش از آن‌که عاشق و معشوق، خواندن و نوشتن بدانند. بعد از آن نامه‌های عاشقانه بیت‌هایی بودند پر از نشانه‌های وصل و فراق. پر از گداختگیِ عاشق و پیشنهادِ صبوری از معشوق. «بنشینم و صبر پیش گیرم، دنباله‌ی کارِ خویش گیرم» در دوره‌ی سواد هم نوشتنِ نامه‌ی عاشقانه‌ رمزی بود. ذره و خورشید، بنده و جمشید، جای لوبیا و پرِ کلاغ و یاقوتِ سفته را گرفته بود، استعاره و کنایه‌ و تشبیه همان‌کاری را می‌کرد که پیام‌های رمزی. اما نوشتن و تفسیرِ‌ این رمز هم کارِ‌ هرکسی نبود. پیرزن‌های مفسر جایشان را به کاتبان دادند.

یغمای جندقی یکی از این کاتبان بود. شاعر و ادیب قرن سیزدهم و هم‌روزگار با قاآنی ‌که بیش از آن‌که به مضمون نوشته‌هایش مشهور باشد، به‌ زبانِ نوشتارش شهره است. یغما از دوره‌ای تصمیم می‌گیرد که در نوشته‌هایش از کاربرد واژه‌های بیگانه بپرهیزد و تا حد ممکن به فارسیِ سره یا به‌قول خودش «پارسی‌نگار» بنویسد. از قرن پنج و شش به این‌سو، گرایش به نثر دشوار و متکلف روزبه‌روز رشد کرده بود و پانصدسال بعد، کار به جایی رسیده بود که خواندن متن‌های فارسی کاری ناممکن شده بود. بعضی مثلِ جلال‌الدین دوانی در قرن نهم و جلال‌الدین‌میرزا در قرن سیزدهم تلاش می‌کردند خلاف جریان شنا کنند و زبان فارسی را بپالایند اما درازگویی و مغلق‌نویسی و اِطناب در کلام، بیشتر طرفدار داشت. یغمای جندقی چند نامه‌ی عاشقانه ازطرفِ دوستش علی‌اکبرخان دامغانی، خطاب به نامزدش نوشته که پر از کلیشه‌های زبانی و مضمونی است اما این‌ها از ابتدا کلیشه نبوده‌اند. احتمالا وقتی یغما این‌ها را می‌نوشته بدایعی در زبان و بیان بوده‌اند، نوگفته‌هایی که دلِ معشوق را نرم کند. تکرار و رونویسیِ استعاره‌ها و کنایات است که آن‌ها را کلیشه می‌کند. ارزشِ این نامه‌ها به بُن‌شناسی و ریشه‌یابیِ کلیشه‌های عاشقانه‌ی امروزی است، شناختِ کلام تکراریِ امروز در زمانی که نویی و تازگی داشته است.

روسياهم و عذرخواه

قربانت شوم

این مزد قاصدی است که آید ز کوی تو

کو را دوباره بازفرستم به سوی تو

دست‌خط مبارک فرق افتخارم به اختر سود، جیب و کنارم کان لعل و گهر و معدنِ شهد و شکر ساخت. خواستم جوابی لایقِ خطاب آن جانِ جهان عرضه دارم، کاغذهای ولایت و کارسازی روندگان، مجال و مهلت نداد، روسیاهم و عذرخواه، فرد:

از کرمت دور نیست گر بپذیری

عذر گناهی که عذرخواه ندارد

اینک روانه‌اند، به‌خواست خدا فردا عریضتی نیازآمیز، معذرت‌آمیز، فدای خاک راهت خواهم کرد، زیاده فضولی است.

مرا شکرگزاری بايد

گشت مرا دل به نامه‌ای ز تو خشنود

از غم من کاست تا به درد که افزود

نامه نه برجی پر از دراریِ رخشان

نامه نه دُرجی پر لآلی منقود

مرده بودم زنده شدم، آزاد بودم بنده، ذره بودم خورشید گشتم، بنده بودم جمشید، خدا را سپاس که سُهایی مقبول ماهی افتاد و گدایی مملوک پادشاهی، گیاهی سروِ نوخاسته گشت و کوکبی ماه ناکاسته، مرا شکرگزاری باید که از عالمی رَستم و بدان جان جهان پیوستم، فرد:

ما درِ خلوت به روی غیر ببستیم

از همه بازآمدیم و با تو نشستیم

من کیستم یا چیستم، همه تویی بلکه من نیستم، مصرع: با وجودت ز من آواز نیاید که منم. فرموده‌ای نامه‌ی مرا از چشم بیگانه نگاه‌دار و پیش آشنا کتمان کن. مصرع: نام جانان باید اندر جان نهان.

البته کسی نخواند دید و نخواهد شنید، فرد:

غیرتم با تو چنان است که گر دست دهد

نگذارم که درآیی به خیال دگران

کنون که دستِ وصال نیست و رفعِ ملال، حرمان بر خیال است،‌ نامه‌نگاری را اهمال مفرمای که بی‌زیارتِ دست‌خطِ مبارک، جانم مجاورِ لب است و روزم مقارنِ شب، فرد:

به پیغامی از آن لب شادمانم بخت آنم کو

که بنوازد به مکتوبی کسی امیدواری را

ارسال هل و گل که راحت جان و دل است و تلافی بسیار مشکل، و ای خدایا مشکل است.

گنج با ما انباز است

خدایا خدایا تا کی بار خامه کشم و کار نامه کنم، تمهید درود و سلام آرم و ترتیب پیک و پیام، مگرم درد دل در آن محفل گوش‌گزار افتد و صورت آشفتگی شهود حضرت یار گردد، در نامه جز تعارف چه توان نگاشت و با قاصد جز آه و ناله چه توان سرود. درد دل به که گویم و چاره‌ی این رنج مشکل از که جویم؟ نامه، محرم این راز و قاصد، هم‌دم این نیاز نیست.

مرا به گوش تو باید حکایت از لب خویش

دریغ باشد پیغام ما به دست رسول

من ذره‌ام تو خورشید، من بنده‌ام تو جمشید، اگر سایه شوم پیرامنت نیارَم گشت و اگر زلف گردم سر بر دامنت نیارَم سود. قصه‌ی ما داستان کهربا و کاه است و افسانه‌ی باران و گیاه. اگر کششی از آن‌سو نخیزد، کوشش من جز حسرت چه ثمر خواهد داد، و چنان‌چه ابر به رحمت نبارد جنبش این شاخِ پژمرده، کدام اثر خواهد کرد.

گنج با مار انباز است و گل با خار دم‌ساز، لاله ردیف خَس است و شِکر، شکار مگس. چرا باید این محروم از تو دور باشد و این تنِ خوار از آن جان گرامی مهجور.

زیاده جرات اِطناب و قدرت سوال و جواب ندارم، مترصدم بدان حضرتم راهی نمایی، فرد:

گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم

ور به تازانه قهرم بزنی شیطانم

* مجموعه آثار یغمای جندقی/ جلد دوم/ نامه‌ها/ به تصحیح و اهتمام/ سیدعلی آل‌داود/ انتشارات توس/ ۱۳۶۲